جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

کمونیسم پسا صنعتی و مبارزه سیاسی
در حاشیه "انقلابیون برهنه"

سمکو نورى

دو سه دهه اخیر در جهان معاصر، همچون زهدان تغییرات مهمی بوده است. گرچه به لحاظ محتوا بحث زیادی میتوان کرد. در درون حامیان نظم موجود اختلافات زیادی موجود است اما تا آنجایی که به کمونیسم برمیگردد این تغییرات چیزی نیست جز تسلط همه جانبه سرمایه داری بر کل جوانب زندگی بشریت در جهان ما. "جامعه امواج چهارم و پنجم، جامعه پساصنعتی و مدرنیته" و سایر الفاظ و واژه ها که گویا نشان از دقت عمل حامیان آن در تبین نوع تغییری است که جهان کنونی از سر گذرانده است. همانطور که گفته شد تغییرات بزرگی ایجاد شده، اما این تغیرات تنها و تنها تحرک بی سابقه سرمایه در کل بخشهای خود، هجوم بی امان به سطح زندگی اکثریت جامعه و انگار نهایی ترین سازماندهی سرمایه برای هجوم به بخش اعظم جامعه انسانی است.

مدافعان جهان امواج و پساصنعتی بر این باورند بر متن چنین تغییراتی که در جهان رخ داده است، تغییراتی در حوزه فعالیت اقتصادی یعنی گسترش بخش خدمات و سقوط نسبی بخش سنتی صنعت را مشاهده میکنیم که کارکردهای مشخص اجتماعی و فرهنگی اى از نقطه نظر این دیدگاه را دارد. طبق این دیدگاه رشد مصرف گرایی باعث رشد فردیت و همچنین افزایش نقش اجتماعی و فرهنگی مصرف نسبت به تولید شده است. از نظر این دیدگاه شیوه مصرف اختیاری و بی ربط به جایگاه طبقاتی میباشد. براین منوال "فردیت، هویت فردی و سبک زندگی" اختیاری و فرد با شیوه مصرفش است که هویت فردیش شناخته میشود نه با جایگاهش در نظام تولید. در همین چهارچوب یک کوهنورد قبل از اینکه جایگاهش در نظام تولیدی برای مدافعان این دیدگاه مهم باشد تعلق گروهیش اصل است. یک کوهنورد عضو تیم و گروه کوهنوردی است و بس. همین عضو بودن در تیم کوهنوردی نشاندهنده تمام نقش این فرد است که بی ارتباط با چهارچوب اقتصادی و نظام تولیدی می باشد. در این دیدگاه ورزشکاران، همجنسگرایان و... سبکهای انتخابی بی ارتباط با جایگاه طبقاتی هستند که فرد به میل خود انتخاب میکنند. همچنین جامعه از مجموع سبکهای انتخابی زندگی تشکیل شده اند که بی ارتباط با طبقات و جایگاه طبقاتیشان هستند و این در واقع سبکهای انتخابی زندگی افراد است که هویت انها را مشخص میکند. جامعه به طبقه تقسیم نمیشود بلکه جامعه دارای گروههای مختلفی از "اقوام، ملتها، گروههای اجتماعی، ان جی اوها، زبانها و فرهنگها" است. طبق این دیدگاه اگر در درون هر گروه اجتماعی تنشی به وقوع پیوست باید در چهارچوب همان گروه به این تنش پرداخت. اگر همجنسگرا اعتراض کرد، این مسئله به عنوان یک سبک زندگی اختیاری پذیرفته شده و بدون ارتباط با جایگاهش در طبقات به آن پرداخته شده و دوربینهای جامعه "پسا صنعتی" برای یک لحظه همجنسگرا می شوند. انگار هیچ چهارچوب فکری نظام مندی نیست که اینها را رده بندی کرده و بگوید این دسته بندیهای بی ارتباط با طبقات اجتماعی از کارکرد عملی و روزانه خود نظام سرمایه داری است. اما وجود دارند چون سرمایه داری حاکم است.

با توجه به تلاش مدعیان امروزی سرمایه که در صدد حقنه کردن این تبینهای مضحک به جامعه هستند و با توجه به برخی احزاب مدعی کمونیسم البته در سطح پراتیک، میشود گفت به لحاظ پراتیک به شدت تحت تاثیر مدعیان جهان "فراصنعتی و فرا روایتی" هستند. با هیچ پنس پزشکی نمی شود ابراز وجود رسانه هایشان، نوشتها و گفته های این عزیزان را از صدای آمریکا و بی بی سی جدا کرد. مبارزه طبقاتی و سازمان دادن طبقه کارگر نه در ادعا بلکه در پراتیک از حاشیه ای ترین مسائل آنها است. نوشته ها و گفته هایشان مثل جمعه بازار می ماند. این در واقع چهارچوب فکری کمونیسم پساصنعتی را در سطح عملی نشان میدهد. گرچه در ادعا خود را به کمونیسم و کمونیسم کارگری منصورحکمت منتسب میکنند ولی تکیه گاه تئوریک اینها همان پست مدرنیسم است. اما زمانی پست مدرنیسم تکیه گاه تئوریک و نظری این جریان میشود که با توجه به وضعیت سیاسی در بعد منطقه ای و چه به لحاظ جهانی تمام این خزعبلات خود سرمایه داری که ماموریت یافته اند ظاهر خودشان را تزئین کنند دود شده و به هوا رفته است. یعنی کمونیسم پساصنعتی پرچم مدافعان سرمایه داری که در پس "جهان فرا روایتها" پنهان شده بودند و واقعیات سرسخت این جریان حامی سرمایه را بر زمین زده است را به دست گرفته اند و به طرز مضحکی به جای کمونیسم به خورد خود وجامعه می دهند.

تا آنجا که به جنجال برهنگی کمونیسم پسامدرن بر میگردد، میگویند در کنفرانس برلین نادر (منصور حکمت) علیه کسی که خودش را لخت کرد چیزی نگفت. کسی نیست بگوید خوب لابد خود کنفرانس برلین که بعدا در پلنوم 14 خود نادر نقد داشت که اصلا به اهمیت این مسئله پرداخته نشد، مهمتر از لخت شدن این اشخاص بوده یا اگر اهمیت این لخت شدن در کنفرانس برلین خیلی بیشتر از خود کنفرانس بود از فردای آن نادر اعلام نکرد که همه برویم و لخت بشویم! این دیگر از چشم بندی هم جالب تر است. اما در این شکی نیست که اگر کنفرانس برلین بعد از مرگ نادر بود کمونیسم پساصنعتی بیشتر از اهمیت خود کنفرانس برلین به مسئله برهنه شدن این اشخاص میپرداختند. البته این تعداد از نویسندگان حککا به لحاظی هم درست میگویند. جایگاه سیاسی برهم زدن این کنفرانس برای حککای امروزی اهمیت خیلی کمتری از مسئله لخت شدن دارد. این در واقع آن چیزی است که با الصاق کردن "کمونیسم کارگری" به جامعه عرضه میکنند. این همان سازگاری با وضع موجود در جهان "پسا مدرن" است. مبارزه سیاسی جهت دادن به مبارزه سیاسی و تامین افقی روشن و کمونیستی برایشان کاملا حاشیه ای و طبق روایت اعلام نشده حککا در "جهان نو" از آن مقبولیت برخوردار نیست پس باید با آن همرنگ شد. مضحک تر زمانی است که اگر به واسطه اتیکت کمونیسم کارگری امیدی به تذکر هست و تذکر داده میشود که جهت دادن به مبارزه سیاسی از اهمیت اساسی برخوردار است٬ منتقدان به قول این کادرهای "کمونیست"٬ در کنار خامنه ای و خودشان در کنار منصورحکمت قرار میگیرند.

گذار از سیاست برمبنای طبقات به سیاست بر مبنای جنجال
بدون توجه به ادعاهای کمونیسم پساصنعتی، این "کمونیسم" عملا گذاری منطقی را بعد از مرگ منصور حکمت در تمام عرصه های عملی به خود دیده است. روندی که نمی توانست غیر آن باشد که شده است. درهمین چهارچوب جنجالهای ژورنالیستی عامه پسند بر سر مسائل پیش آمده و عدم بررسی و تحلیل طبقاتی از زاویه نگرش و منافع طبقه کارگر و فاقد یک سیاست درازمدت وافق و چشم انداز عمومی برای جامعه و روی آوری مقطعی به حوادث و دنباله روی از آن برای کمونیسم یک اصل بنیانی است. چون در این دیدگاه هویتها، سبکهای زندگی اختیاری و سیال هستند در نتیجه برخورد به آنها مقطعی و در حد جنجالهای بی بی سی مأبانه است، رویه چنین جریاناتی چنین است که هدف نهایی هیچ است ولی جنبش یا بهتر بگوییم جنجال همه چی. مردم خواسته های متغیری دارند و هر روز باید دنبال یک جریان یا یک جنجال باشیم. منطبق شدن با حوادث، دنباله روی از آن، پیش رفتن تا نهایت درجه از طریق دنباله روی برای باقی ماندن در صحنه رویه خود، از این مقطع تا حاصل شدن فرجی در مقطع دیگری. برای نمونه مبارزه مسلحانه برای پژاک و حزب دمکرات که در سنت ناسيوناليستى قرار دارند جاى مبارزه اقتصادى و سياسى را گرفته است این مبارزه قرار نیست که یا آنها را تکمیل کند یا خود حلقه ارتباط آنها باشد. چون حزب دمکرات و جریانات پوسیده ناسیونالیست فاقد يک برنامه سیاسی اجتماعى و اقتصادى است. برای این جریانات مبارزه مسلحانه خود تمام جنبش است همانطور که برای حککای امروزی نیز هر مسئله ای تمام جنبش است. مثلا از اعتراض جوانان بعد تماشای فوتبال در استادیوم تهران انقلاب استنتاج میکنند و معلوم نیست که بعد از اتمام این بازی در چند سال پیش که خودم شخصا به کانال جدید نگاه میکردم چرا این انقلاب که وعده اش را دادند هنوز به وقوع نپیوسته است. توضیحشان لااقل برای داخل خودشان چی است. این سیاست باری به هرجهت تنها ادعاهای حزب کمونیست ایران را در ذهن انسان تداعی میکند که منصور حکمت در تقابل با رهبری وقت حکا میگفت گرایش سانتر به کمک گرایش ناسیونالیست کرد میخواهند تشکيلات داری کنند. تشکیلات باشد ما باشیم و اردوگاه باشد و دفتر و دستک باشد٬ باید نشان بدهیم که هستیم. این همان سنت است. این سنت وقتی به اصطلاح به مبارزه سیاسی میپردازد دیدنی است، تغییر ایجاد شدن در جزئیات سیاسی تمام هویتش میشود و منافع اساسی پرولتاریا و خصائص اصلی رژیم سرمایه داری فدا، یا جایگزین منافع آنی و زودگذر مسائل میشود.

کمونیسم پساصنعتی با توجه به این چهارچوب فکری و دیدگاهی، اشکال بی نهایت مختلفی به خود میگیرد و نهایتا و ناگزیر هر تغییری در حوادث ولو غیر منتظره و پیش بینی نشده، ولو کوتاه مدت باشد کل هویت این ورژن کمونیسم خود را با آن تداعی میکند. اما این چه ورژنی از "کمونیسم" است؟ این نوع مخصوص از "کمونیسم" چرا اینطوری است؟ در جواب به این مسئله کافی است که کل تغییراتی پیش آمده بر نظام سرمایه داری را دید که از جانب مدافعان آن، "اختراعات" زیادی در کلمات و واژها کرده اند و در صددند کل نظام سرمایه داری را به طبقه کارگر جهانی حقنه کنند. ولی یک واقعیت در ادعاهای آنها موجوداست، گرچه هیچگاه در مورد آن نمیتوانند سخنی به میان بیاورند. و آنهم این است که در واقع عصری که به " گلوبالیزاسیون، پسا ساختارگرا، پسامدرنیسم و جهان امواج" موسوم شده است آنچه مهم واقع میشود فرم مسائل است. مضحک بودن تاثیرات این تغيیراتی که گفته شد در آنجا است که به لحاظ زمانی خیلی دیر است. اگر در زمان فروپاشی دیوار برلین و سقوط شوری و رسانه هایی که به سلاح پایان تاریخ مسلح بودند و واقعا بخش زیادی از کمونیستها را به سردرگمی برده بودند که نقدهای کمونیستی-کارگری به تمام این خیمه شب بازیها خاتمه داد ما شاهد سر برآوردن چنین ورژن مجازی از کمونیسم بودیم باز میشد یه جور دیگر مسئله را بررسی کرد. اما بعد از این همه نقدها در شناساندن نظام سرمایه داری و افشای خزعبلات پایان تاریخ پدیدار شدن چنین "کمونیسمی" واقعا خنده داراست.

در جهانی که توسط عده اى پرت عصر پسامدرنیزم نامگذاری می شود بیشتر از آنچه جهت گیری سیاسی یک رسانه مهم باشد خود رسانه مهم است. بیشتر از آنچه محتوای کلمه و واژه مهم باشد خود کلمه مهم است. در این دیدگاه مهم معنی کلمات نیست بلکه شیک حرف زدن است تا شیک به نظر بیایید تا در جهان "پسا مدرن" مقبولیت داشته باشند. به همین دلیل کمونیسم پساصنعتی بیشتر از آنچه بخواهد از یک مسئله یک کلیت را یا یک خط مشی عمومی و یک افق را به دست بدهد خود مسئله را تا نهایت درجه پیش میبرد. تمام رادیکالیسمش را از "برهنه شدن٬ که البته تنها چند نفر از آنها هم به این مسئله معتقد بودند چون بقیه هم این کار را نکردند و در این انقلاب برهنگان مردان نبودند، ادعای سرنگونی طلبی، انقلاب انسانی، اومانیسم، و چیزهایی از این قبیل میگیرند"٬ مهم جهت دادن به مسائل سیاسی در جهت طبقه کارگر نیست که طبق شکل ابتدایی آن به این شکل در آمده است بلکه ادامه دادن این پدیده در همان شکل تنها برای شیک شدن و شیک حرف زدن است تا در انظار عمومی جهان "پسامدرن" شیک به نظر برسی. در اوایل عصر انقلاب صنعتی برخی از جنبش های اولیه کارگران خصلتی ضد صنعتی و ارتجاعی را داشتند، مثلا شورش "لودیتها" یا ماشین شکنان در سال 1812 میلادی، اگر کمونیسم پساصنعتی بخواهد به این جنبش برخورد کند در همان چهارچوب جنبش ماشین شکنان به راه خواهد انداخت و از خودشان شروع کرده و یکی پس از دیگری ماشینها را در هم خواهند شکست.

انقلاب برهنگان درافزوده ای به سوسیالیسم تخیلی
سوال دیگری نیز که به ذهن هر کسی خطور میکند این است، آنچه که به "انقلاب برهنگان" از جانب کمونیسم پساصنعتی معرفى شده است و خودشان در صف مقدم این "انقلاب" قرار گرفته اند قرار است چکار کند؟ آیا میخواهند به جنبشی علیه اسلام سیاسی تبدیلش کنند؟ اگر جنبش است قدمهای بعدی این جنبش کدامها هستند و اگر نیست هدف از این جنجال ژورنالیستی چیست؟ البته خودشان به درست میگویند که نمیخواهند به جنبش تبدیلش کنند پس لابد جنبه دیگر آن همانا جنجال تبلیغاتیش، مهمتر است. گرچه در هردو حالت هم چیزی به اصل مسئله اضافه نمیشد. چون بعد از لخت شدنها هم اسلام سیاسی هنوز در خیلی جاها با خون پاشیدن به جامعه در قدرت سیاسی است و این لخت شدنها اگر هدف گروه فشار هم باشد اسلام سیاسی در میدان واقعی مبارزه کوچکترین فشاری بر خود حس نکرده است.

اما چرا من میگویم این درافزوده ای به سوسیالیسم تخیلی است. در واقع بیشتر کمونیستها با هر تعبیری که از کمونیسم دارند و خصوصا در جنبش کمونیسم کارگری کمتر کسی را میتوان یافت که بگوید جامعه ایران مذهبی است. از تلویزیون این "کمونیسم" چند سال پیش ویدیوئی از اعتراض جوانان آریاشهر تهران پخش شد که همه شعار میدادند "جمهوری اسلامی نمیخایم نمیخایم" و این خود نشانگر آن بود که این مسئله همانا نه تنها غیراسلامی بودن بلکه ضد اسلامی بودن این جامعه را به نمایش میگذاشت. در واقع جوانان پرشور در تهران به نمایندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران بخشی از حرفهای دلشان را فریاد زدند. در واقع مردم در هر فضایی که برایشان پیش آمده است خواسته های خودشان را مطرح کرده اند. پس مسئله بر سر "تابوشکنی" نیست که این جامعه خیلی وقت است این "تابو" را شکسته است و شاید کادرهای حککا جزو آخرین نفرات آن حتی با دوسه دهه تأخیر باشند. جوانان آریاشهر نفرت و انزجار خودشان را از اسلام و قوانین ارتجاعی آن به وضوح نشان داده اند. در همین راستا لخت شدن عده ای در خارج کشور معلوم نیست که میخواهد کدام "تابو" را بشکند. آیا این به "تابوی" شکسته شده نشان از تحلیل دیگری ندارد؟ آیا با ادعای "تابو" شکستن حککا نمی خواهد بگوید که این جامعه از قبل اسلامی بوده؟ و مردم ایران منتظر کادرهای باشهامت حککا بودند که پیش قدم شوند؟!! اگر جریانی ادعا میکند که این "تابوشکنی" برای این است که از "تابوشکنی" کسی دیگر حمایت کند هم بند این تحلیلش را به آب می دهد که میگوییم جامعه ایران مذهبی نیست و هم می خواهد به زنان و مردان برابری طلب "شهامت" خودش را به نمایش بگذارد و مسئله را تنها در ترس و نبود شهامت و جرأت زنان و مردان طالب حقوق برابر زن و مرد، میداند. بگذریم از ادبیاتی همچون "تابو، تابو شکنی" که خود ادبیاتی راست و غیر مارکسیستی هستند.

در واقع کمونیسم پساصنعتی به جای گشودن افق و دورنمایی برای این جامعه ضد اسلامی و منزجر از قوانین پوسیده اسلامی٬ که انتظار هم چنین نیست٬ اميدورار است "سوسیالیسم" اش بعد از "تابو" شکنی برقرار شود.

٢ فروردين ١٣٩١