جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه



آقاى علیزاده در مقام مشاور اقتصادى ناسيوناليسم کرد
در حاشیه مصاحبه ابراهیم علیزاده با روزنامه "ئاوینه" 


در نقد نظرات آقاى ابراهیم علیزاده دبیر اول کومله که در این مصاحبه آمده است٬ قبلا به یک دو مورد اشاره خواهم کرد که اساس تکیه گاه تئوریک و استراتژی واقعى سياسى آنها در کردستان میباشد. ابراهیم علیزاده در این مصاحبه به وضعیت سیاسی شهروندانی که به زبان کردی تکلم میکنند و در کشورهای ایران و عراق و ترکیه و سوریه ساکن هستند پرداخته است. اما برای طولانی نشدن مطلب تنها به پیشنهادات آقای علیزاده به حکومت بورژوازی کرد در کردستان عراق خواهم پرداخت.
حلول ماه شب چهارده فدرالیسم در آسمان "حاکمیت مردمی کومله"
شماره 311 نشریه "پیشرو" ارگان کمیته مرکزی کومله مصاحبه ای از ابراهیم علیزاده به زبان کردی تحت نام "کردستان بطرف افقی روشن" را در سرمقاله خود دارد که قبلا در روزنامه "ئاوینه" در کردستان عراق نیز به چاپ رسیده است. این مصاحبه در مورد اوضاع سیاسی به قول آنها "چهار پارچه" کردستان است که به مسائل مربوط به کشورهایی که در آنها شهروندان کرد زبان زندگی میکنند پرداخته و با نظر به اوضاع سیاسی منطقه و جهان، به اصطلاح خواسته اند آن "افق روشن" را از نظر کومله نشان داده و بحران سیاسی در این مناطق را تحليل و راه چاره ای برای برون رفت از این وضعیت را نشان دهد. در ادامه به محتوای این مصاحبه خواهم پرداخت اما تاکيد اين نکته ضرورى است که مصاحبه مذکور به مثابه جنبه عملی، اثباتی و تحلیلی برنامه کومله تحت نام "حاکمیت مردمی یا شورایی" برای کردستان است که بارها از طریق اینگونه مصاحبه های بدور از واقعيات اجتماعى جامعه کردستان٬ میزان نزدیکی خودشان را با سایر ناسیونالیستهای منطقه نشان داده اند. در پس هر کلمه ای که آقای علیزاده به کار برده است سیستم فدرالیسم را تایید و با ذکر اینکه کردستان عراق به لحاظ سیاسی و اجتماعی و اداری از حکومت مرکزی مستقل است، مشکل اساسی را در عدم استقلال اقتصادی کردستان عراق از حکومت مرکزی٬ ولو اگر در کردستان عراق سیستم حکومتی فدرالیسم باشد، میداند. یعنی مشکل اساسی در کردستان عراق نه فدرالیسم و قومی گری و عشیره گری به مثابه روبنای سیاسی یک نظام سرمایه داری و سر برآوردن فرعونهای زالو صفت که خون طبقه کارگر را در شیشه کرده اند بلکه مشکل اساسی عدم استقلال اقتصادی سیستم فدرالیسم جناب "مام جلال" است!!
این اپورتونیسم سیاسی، مشاوره دادنها به ناسيوناليسم کرد و جلال طالبانى از جانب آقای علیزاده تازگی ندارد و آخرین بار هم نخواهد بود. اگر اينبار جنبه قابل توجه اى ميتوان ديد٬ تنها بیان روشنتر کل محتویات ذهنی ناسيوناليسم چپى است که رهبرى کومه له ميخواهد تحت عنوان "کمونیسم" مطرح کند. نکته دیگر اینکه کارکنان روزنامه "ئاوینه" که قبلا برای روزنامه "هاولاتی" یا همشهری کار میکردند٬ خود از ناسیونالیستهای معترض در کردستان عراق هستند که با آقای علیزاده این مصاحبه را ترتیب دادند. جالبتر اینکه کل سوالاتی که در این مصاحبه مطرح شده کاملا با درکی ناسیونالیستی از مسائل است و در هیچ جایی از این مصاحبه دیده نمی شود که این درک مورد نقد قرار گیرد که هیچ بلکه همسویی کاملا روشنی با مصاحبه شونده وجود دارد.
برنامه حاکمیت مردمی کومله همان طرح ارتجاعی فدرالیسم
برخورد سیاسی به کومله و ديدگاههاى ابراهيم علیزاده با برخورد به احزاب رسما ناسیونالیست تنها از آنجهت فرق میکند که، احزاب رسما ناسیونالیست همچون حزب دمکراتها در گفتار و پراتیک سیاسیشان رسما از ناسیونالیسم و هویت تراشیهای دروغین و ساختگی دفاع میکنند اما کومله با بکارگیری ترمینولوژی عاریتی از مارکسیسم به همان نقطه میرسد که حزب دمکرات. در این مصاحبه علیزاده به این نتیجه میرسد که گویا با توجه به ساقط شدن حکومت بعث عراق و استقرار ناسیونالیسم کرد در کردستان که درجه دمکراسی خواهیش در منطقه نمونه ندارد، "امید به امکان رهایی از ستم ملی در سایر بخشهای دیگر" (منظور کردستان ایران، سوریه، و ترکیه) زنده شده است. در چنین عرصه هایی است که میتوان به کنه سیاست و افق ناسيوناليستى این سازمان پی برد. این بخش از ادعای ابراهیم علیزاده در مورد امید به رهایی از "ستم ملی" با توجه به تجربه کردستان عراق دقیقا تحلیل حزب دمکرات از این وضعیت است. همگان میدانند که بعد از سالهای 90-91 منطقه پرواز ممنوع در شمال عراق ایجاد و آمریکا رسما احزاب ناسیونالیست کرد در شمال عراق را به سمت حکام مرتجع منطقه منسوب کرد. همکاری و کمکهای آمریکا به این پادوهای پنتاگون در شمال عراق تداوم داشت تا سال 2003 که به عراق لشکرکشی نظامی کردند و یکی از جبهه های نظامی آمریکا در این لشکر کشی به عراق همان منطقه تحت نفوذ "بارزانی و طالبانی" بود. در واقع برخلاف نظر احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان که گفته میشود کردستان به وسیله مبارزه نیروی میلیشیایی آنها از دست حکومت عراق در آورده شد٬ حکومت عراق و بازیگران سیاسی داخل و خارج آن و همچنین حکومت به دست آمده در کردستان عراق مستقیما توسط آمریکا و بوش پدر و پسر پایه گذاری و مستقر شد.
با گذشت بیش از بیست سال از حکومت سرمایه داران کرد در این منطقه مبارزات طبقه کارگر مقاطع زیادی را پشت سر نهاده و سیر رشد و آگاهی طبقه کارگر قابل توجه است. برای نمونه احزاب حاکم به هیچوجه دارای پایگاه اجتماعی در میان کارگران و مردم زحمتکش نیستند و بلعکس نفرت و انزجار از آنها هر روز بیشتر میشود. مردم زحمتکش در کردستان عراق، حتی سرمایه داران حاکم را با صدام و جنایتکاران همکار حکومت بعث مقایسه میکنند. انعکاس این وضعیت فلاکتبار اقتصادی و سرکوب و خفقان و وضعیت وحشتناک زندگی و نبود امنیت، در سایر بخشهای دیگر یعنی در کشورهایی که شهروندان کرد در آن زندگی میکنند نیز چیزی بیش از این نیست. اتفاقا یکی از دلائلی که باعث شد توهم و خوش باوری به آنچه که به "حکومت خودمان" موسوم شده بود٬ و آقاى علیزاده با آب و تاب از آن یاد میکند، از بین رفته و به ضد خود تبدیل شود به عملکرد جنایتکارانه و روزافزون حاکمان سرمایه دار در کردستان عراق مربوط میشود. اما آقاى علیزاده چه هدف سیاسی ای را از این ادعا دنبال میکند؟ ابراهیم علیزاده اولا قبول میکند که هدف آنها از حل آنچه که مسئله ملی شناخته ميشود٬ چیزی جز فدرالیسم نیست و در ثانی هیچ مشکلی ندارند که اگر همین فدرالیسم توسط آمریکا در سایر کشورهای دیگر که شهروندان کرد زبان زندگی میکنند مستقر شود. همين دو مورد ناقابل تفاوت ايشان را با مهتدى و هجرى تماما از بين ميبرد. کمونيسم که پيشکش.
ناسیونالیسم چپ و معضل دیکتاتوری و دمکراسی
نخستین سوال مصاحبه کننده روزنامه "ئاوینه" از آقای علیزاده این است:  به لحاظ سیاسی وضعیت آرامی در کردستان ایران حاکم است به نظر شما دلیل وجود این وضعیت آرام سیاسی چیست؟ آقای علیزاده در جواب میگوید که: "اصلی ترین دلیل، وجود یکرژیم دیکتاتوری اسلامی است که بی محابا کوچکترین اعتراضات را مورد حمله قرار میدهد...." خط تأکید از من است. طبق نظر آقای علیزاده کشور ایران هنوز سرمایه داری نیست و به این دلیل است که اصلی ترین خصیصه ای که بر روی آن انگشت میگذارد جنبه دیکتاتوری آن است تا در جایی دیگر از مصاحبه به نتیجه اثباتى این ادعایش بعنوان نسخه سياسى برسد: يعنى دمکراسى. گرچه به خودی خود صحبت از جنبه دیکتاتوری يک رژیم اشکالی ندارد مشروط بر اينکه پايه مادى اين ديکتاتورى يعنى نياز سرمايه دارى به آن را تاکيد کرد. يعنى رابطه ديکتاتورى و سرمايه دارى را در اين کشورها توضيح داد. میتوان از دلیل اصلی نیازهای سرمایه داری در ایران به دیکتاتوری که تازگی هم ندارد صحبت کرد و گفت که چرا و به چه دلیل روبنای سیاسی سرمایه داری در ایران در این مقطع نیاز به اعمال چنان دیکتاتوری عریانی دارد. اما دلیل انگشت گذاشتن بر روی این خصیصه روبنایی سرمایه داری اسلامی برای علیزاده به این خاطر است که ادعا کند، علت نبود دمکراسی است و به قول ایشان "همزمان با باز شدن فضای سیاسی است که مردم کردستان ظرفیتهای مبارزاتی خود رانشان خواهند داد" و این میسر نخواهد شد مگر با تغيیرات دمکراتیک!!
از نظر علیزاده، دمکراسی بورژوایی الزاما و در هر جا و مکانی روبنای سیاسی هر حکومت سرمایه داری است و نمیتوان تصور کرد که حکومتی سرمایه داری، روبنای سیاسی آن دیکتاتوری بورژوایی باشد. گرچه سرمایه داری در ایران، تازگی به این نتیجه نرسیده که تنها راه "آرام" کردن جامعه ای که هر لحظه در حال انفجار است دیکتاتوری است. اما کاربست و چهارچوب جديد کلمه دیکتاتوری در ادبیات کومله به اعتراضات بعد از دور دهم مضحکه انتخابات رژیم برمیگردد. این مسئله هم باز اشکالی ندارد، میتوان گفت که کومله به تازگی جنبه دیکتاتوری سرمایه داری در ایران را کشف کرده است، اما نکته بر سر چیز دیگری است و آن هم به تحلیل این سازمان از وضعیت سیاسی در ایران برمیگردد. طبق نگرش سیاسی کومله اگر اعتراضات توده ای بعد از مضحکه انتخابات حول "مرگ بر دیکتاتور" شکل گرفت خود این مسئله نشانه آن است که مردم تنها با جنبه دیکتاتوری رژیم سرمایه داری است که مخالف هستند و لابد در صورت برداشتن جنبه دیکتاتوری رژیم، مشکل حل خواهد شد. در این دستگاه تحلیلی تقابل با دیکتاتوری امری تازه و انکشاف یافته توسط مردم در ایران است نه محدودیتهای یک جنبش اعتراضی توده ای.
 در جایی دیگر و در پاسخ به سوالی دیگر آقای علیزاده میگوید: "مردم کردستان میدانند که بدون تغيیراتی اساسی و دمکراتیک در مرکز، رهائی پایداری در کردستان به تنهایی میسر نخواهد شد..." خط تأکید از من است. از آنجا که بکار بردن کلمه اساسی برای آقای علیزاده و حزبش هیچ جایگاهی ندارد و تنها برای رد گم کردن است٬ لذا به "تغيیرات دمکراتیک" میپردازم. ابراهيم علیزاده در این بخش از مصاحبه اش ادعا می کند که مردم در کردستان به این نتیجه رسیده اند که تنها با تغيیرات دمکراتیک است که میتوانند به رهایی برسند. این دو قطبی نبود دیکتاتوری و طلوع دمکراسی بورژوایی پوچ و بی اساس است. مسئله تقدم و تأخر دمکراسی که استراتژی کومله و آقاى علیزاده را تشکیل میدهد٬ و گویا طبقه کارگر ابتدا باید برای دمکراسی مبارزه کنند٬ تنها يک بعید سياسى نيست بلکه يک همنوائى با چهارچوبهاى مرسوم زمانه از بالا هم هست. در بستر سياسى ناسيوناليسم کرد که اساس فعاليت کومله روى آن متمرکز است٬ اين اسم رمزها و کدها معنى دارند. ايشان ميداند چه ميگويد. اما مسئله "رهایی پایدار" که در بخش دیگر این ادعا آمده است. علیزاده تمام اینها را میگوید که ادعا کنند اگر "رهایی پایدار" میخواهید در کردستان عراق موجود است. چون طبق ادعای ایشان دمکراسی که در کردستان عراق موجود است قابل مقایسه با کشورهای منطقه نیست. باید به آقای علیزاده گفت که در نظام سرمایه داری و حتی مدل "کردی" آن نیز چیزی پایدار نیست جز ناپایداری.
وضعیت سیاسی کردستان عراق از نگاه رویدادهای 17 فوریه  و  کومله 
17 فوریه 2011 نقطه عطفی در مبارزات طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کردستان عراق است. اگر تا قبل از این تاریخ بورژوازی کرد در این مناطق بر این تصور واهی لم داده بودند که طبقه کارگر و مردم زحمتکش به همین چند روزنامه وابسته به دستگاههای اطلاعاتی احزاب حاکم به عنوان "باز شدن فضای سیاسی" و "احقاق حقوق خود" مینگرند٬ رویدادهای خونین 17 فوریه سرکوبگران حکومت اقلیم کردستان را از این خواب بیدار کرد. این اعتراضات وسیع که سریعا به تمامی شهرهای کردستان سرایت کرد یکی از پایه های احزاب بورژوازی کرد را فروریخت.  
با تداوم اعتراضات مردم به پاخاسته برای تحقق خواست و مطالبات خود که طی بیانیه هایی مبنی بر وضعیت بد رفاهی و معیشتی، عدم امکانات اولیه مانند برق و آب و دیگر مایحتاج زندگی٬ بیکاری وسیع کارگران و مردم زحمتکش و همچنین فساد بی حد و حصر دستگاه‌های دولتی حکومت اقلیم کردستان اعلام گردید٬ جامعه کردستان را وارد فاز دیگری کرد. بر کسی پوشیده نیست اوضاع وخیم و فلاکتبار اجتماعی و اقتصادی و سیاسی چندین ساله در نتیجه حاکمیت احزاب بورژوازی کرد، خشم و نفرت فرو خورده مردم را در بیان واقع با این رویداد ناگوار استارت زد و روز به روز دامنه اعتراضات را فراتر برد و متعاقبا شاهد آن بودیم که از 19 فوریه تا جمعه 24 فوریه موج اعتراضات به دیگر نقاط از جمله شهرهای "رانیه و کویه سنجق و قلعه دیزه و حلبچه و سید صادق" کشیده شد. در نتیجه آتش گشودن نیروهای سرکوبگر به روی مردم و ضرب و جرح آنها صدها زخمی و چندین کشته بر جای گذاشت. نیروهای پلیس و ضد امنیت حکومت نظامی شبانه روزی را در همه شهرهای مذکور حاکم نمودند. از طرفی دیگر با تداوم مبارزات مردم موج این خیزش به دیگر استانهای کردستان عراق از جمله کرکوک و موصل و پایتحت اقلیم کردستان اربیل نیز کشیده شده است. احزاب کرد در صدر قدرت به هر نیرنگی متوسل شدند تا فضای سیاسی به وجود آمده را به روزهای قبل از رویداد 17 فوریه بازگردانند. از یکسو با تمام توان نظامی جهت منکوب کردن اعتراضات مردم خود را تجهیز نموده و از دیگر سو برای زهر چشم گرفتن از مردم جان به لب رسیده، سازماندهندگان اصلی این خیزش را نشانه رفته اند و آنها را همچنانکه بارها در میدیای این احزاب نظاره گر آن بوده ایم "نیروی آشوبگر" قلمداد نمودند.  در این زمان جناب بارزانی در ایتالیا تشریف داشتند و در یک نشست رسمی با سران کشور ایتالیا با یک ژست علیزاده پسند اظهار داشت که اگر مردم کردستان 50 هزار امضا جمع کنند دست از کار خواهند کشید. قبل از بازگشت بارزانی از ایتالیا امضاها به 100 هزار رسید، اما گرچه توهم مردم به این کارها فروریخت ولی اعتقاد آقای علیزاده هنوز سر جای خودش باقی است. مردم زحمتکش در کردستان عراق از بعد از رویدادهای 17 فوریه به این نتیجه رسیدند که راه تحقق خواست و مطالباتشان امضا جمع کردن نیست و بورژوازی با رأی آنها به قدرت نرسیده است که برکناری آنها از قدرت توسط این امضا جمع کردنها باشد. این بخش کوچکی از وقایع 17 فوریه است که این اعتراضات توسط احزاب بورژوائی کرد در کردستان عراق به خاک و خون کشیده شد.
 اما ببینیم این اتفاقات در تحلیل آقای علیزاده و کومله چگونه فدای دمکراسی میشود. آقای علیزاده در جواب به سوال مصاحبه کننده روزنامه ئاوینه که از او میپرسد: "نقطه قدرت اقلیم کردستان در ارتباط با مسئله کرد در چی است؟" جواب میدهد: "مهمترین دستاورد برای مردم کردستان در این است که قدرت دولت مرکزی سرکوبگر یعنی حکومت بعث دیگر برسر قدرت نیست و این یک نوع امید و آرزو را در همه بخشهای دیگر کردستان، در جهت حل مسئله ملی را دوباره زنده کرده است. در داخل کردستان نیز یک توازن سیاسی و اجتماعی و درجه ای از آزادی و دمکراسی به وجود آمده است که به خودی خود دستاوردی است که با سایر کشورهای منطقه قابل مقایسه نیست." خط تأکیداز من است.
 بی شک اگر هم اکنون تلویزیون احزاب بورژوایی کرد را نگاه کنید نظرات آنها نیز بی کم و کاست منطبق با همین تحلیل آقای علیزاده است. در این تحلیل آقای علیزاده تعمدا مبارزات مردم کردستان علیه حاکمیت احزاب بورژوایی را قلم میگیرد و بی توجه به این اتفاقات مستقیما مبارازت و شعور سیاسی طبقه کارگر و مردم زحمتکش را تمسخر میکند. این  تصور نسبت به احزاب حاکم در کردستان عراق برای  مردم زحمکش در کردستان به سالهای ابتدای قدرت گیری بورژوازی کرد با حمايت آمریکا برمیگردد و مدتهاست که طبقه کارگر نگاهش به احزاب حاکم در کردستان عراق به کلی عوض شده است. از طرفی دیگر اگر توازن سیاسی و اجتماعی در این منطقه درست شده است به هیچ وجه به این تصورات پوچ و معامله گرانه آقای علیزاده مرتبط نیست و این توازن سیاسی تنها سیر خود آگاهی طبقه کارگر علیه احزاب بورژوایی و از جمله کومله است و بس. طبقه کارگر و مردم زحمتکش هنوز مصاحبه عضو کمیته رهبری کومله از تلویزیون کومله را به یاد دارند که چطور در قامت وکیل مدافع "حزب دمکرات و اتحاد میهنی" در مقابل اعتراضات مردم کردستان ایستادند و ادعا کردند که گرچه مردم حق دارند اما حکومت هنوز کاملا مستقر نشده و ما باید مواظب باشیم! همه به یاد دارند که تلویزیون طیف به اصطلاح طرفدار اصلاحات "گوران" گرچه برای منحرف کردن مبارزات زحمتکشان و مقاصد بورژوایی خودشان اما در نقد احزاب حاکم از تلویزيون کومله پیشی گرفته بودند و تا قانع کردن احزاب حاکم به بند و بست با آنها زنجیره برنامه های افشاگرانه ای علیه این احزاب پخش میکرند. باید به آقای علیزاده گفت که این تحلیل شما از وضعیت سیاسی کردستان عراق کاملا بی ربط و در مقابل طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کردستان عراق است و این ادعاهای پوچ و بی اساس تنها به درد تداوم کمکهای حکومت اقلیم به کار می آید و بس. کومله و آقاى عليزاده اگرچه ادعاى چپ و "کمونيسم" دارند اما در سياست واقعى متحد طبيعى و حامى ناسيوناليسم کرد و حکومت پنتاگونى در عراق هستند.
آقای علیزاده مشاور اقتصادی "مام جلال"
مصاحبه گر روزنامه "ئاوینه" در سوالی دیگر از آقای علیزاده میپرسد: "به نظر شما نقاط ضعف حریم کردستان در چی است؟ ابراهیم علیزاده در پاسخ میگوید: "مهمترین نقطه ضعف حریم کردستان در اقتصاد کردستان است. این بیست سال فرصت خوبی برای رونق اقتصادی و گسترش خدمتگزاریهای عمومی و زنده کردن امید و آرزو به تغيیرات اساسی تر در کردستان بود. برای نمونه میشد به لحاظ کشاورزی به پروژه های استراتژیک در این حوزه ها دامن میزدند و وقتی که کردستان دارای منابع سرشار طبیعی است به هیچ شیوه ایی نمیبایست نیازی به واردات در این ارتباط باشد و کردستان بایستی بر روی پای خود می ایستاد. میشد به جای هدر دادن پول در کارهای به درد نخور از منابع زیرزمینی استفاده میکردند و این به پایه ای برای رونق اقتصادی در کردستان مبدل میشد." در ادامه علیزاده به این نتیجه میرسد که "به این صورت بود که دمکراسی نتوانست پایگاه محکمی را در مردم کردستان بیابد".
 اشتباه نشود این بیانات عضو رهبری رسمی "گوران" یا همان به اصطلاح اپوزسیون حاکمان کردستان عراق نیست بلکه دیدگاه تئوریک و سیاسی رهبری حزبی موسوم به کمونیست ایران است. آقای علیزاده از یکطرف به حاکمان جنایتکار در کردستان عراق میگوید تنها راه سد کردن اعتراضات کارگران و مردم زحمتکش در کردستان و همچنین راه جلوگیری از سرایت کردن این اعتراضات به کل عراق "رونق کشاورزی، هدر ندادن پول، و منابع زیرزمینی و ایجاد پایگاه محکمی برای دمکراسی" است که گویا باید گوشه چشمی هم به مردم داشته باشند و تکه نانی هم به مردم بدهند و از طرفی دیگر میخواهد بگوید که اگر این حکومت در دست "ما" بود همین اقدامات را در دستور روز قرار میدادیم. آقای علیزاده یکباره تیراندازی به طرف کارگران سیمان سازی تاسلوجه، تیراندازی به طرف دانشجویان دانشگاه سلیمانیه، ترور فعالین و رهبران کمونیست، و اتفاقات خونین 17 فوریه و قتل عام و سلاخی بیش از 30 هزار زن در این جامعه را فراموش کردند و به دنبال "توسعه اقتصادی بورژوازی کرد و پایگاه محکم برای دمکراسی هستند" انگار سرمایه داری اقداماتی غیر از اینها را باید انجام دهد. باید از آقای علیزاده سوال کرد از نظر شما چه فرقی مابین حاکمان جنایتکار کردستان عراق با رژیم اسلامی در ایران هست؟ باید گفت اگر در کردستان عراق آنچیزهایی که شما به عنوان خدمتگزاریهای عمومی از آن نام برده اید موجود نیست، در ایران موجود است اما هزینه آنها آنقدر بالاست که مردم توان پرداخت آنها را ندارد و در هر دو حالت مردم از این خدمتگزاریها بی بهره اند. ولی سوال اینجاست که آیا میشود همین سوال را در مقابل نوری مالکی یا سران مرتجع دولت عراق یا بخشی از آنها گذاشت؟ اگر نه، پس بورژوازی از نظر شما "کرد" و "فارس" یا "عرب" اش لابد فرق دارد!! اگر ظرف این بیست سال به قول شما بورژوازی کرد در کردستان عراق فرصتها را از دست نمیداد و "دمکراسی پایگاه محکمی می یافت واقتصاد و کشاورزی را رونق و منابع زیر زمینی" را مورد استفاده قرار میدادند٬ چه اتفاقی می افتاد؟ مگر غیر از این است که در کردستان عراق یک به اصطلاح دولت محلی وجود داشت که سیاست و اقتصادش بر مبنای سیاست و اقتصاد سرمایه داری است؟ آیا این رونق اقتصادی از قبل فروش این میزان نفت استخراج شده در کردستان عراق و سرازیر شدن پول آن به جیب مردم زحمتکش در کردستان به دست می آید یا فروش ارزانتر نیروی کار کارگر، بی حقوقی سرسام آور و سرکوب هر اعتراض این طبقه نیز جایگاهی در سیاست بورژوازی کرد دارد؟
سیاست طبقه کارگر و هر فعال کمونیستی در مقابل این وضعیت چه باید باشد؟ طبقه کارگر در جهت به دست گرفتن کنترل امور به همه لحاظ باید گام بردارند یا مثل شما و حزبتان نان شب و ابتدایی ترین امکانات رفاهی را از حاکمان جنایتکار در کردستان عراق با تمجيد از آنها گدایی کنند؟ جلوی چشمان شما در 17 فوریه 2011 بیش از 10 نفر کشته و صدها تن زخمی و صدها تن دیگر زندانی و شکنجه شدند و شما حاضر نشدید حتی این جنایت از نوع جنایت رژیم اسلامی در ایران را محکوم کنید. با وجود این همه جنایت احزاب حاکم در کردستان عراق باز هم با این وقاحت از رشد اقتصادی بورژوازی کرد و پایگاه محکم دمکراسی حرف میزنید؟ کشتار وحشیانه توسط سران حاکم در کردستان عراق عین دمکراسی بود و هست، فعالین و رهبران کمونیست تحت تعقیب قرار میگیرند، به کارگران و مردم معترض هجوم میشود، دانشجویان دستگیر و به زندان فرستاده میشوند و حزب شما در کنار بقیه ناسیونالیستها از الطاف جناب "مام جلال" و باندهای دیگرشان برخوردارند. طبقه کارگر و مردم زحمتکش، جوانان پرشور و انقلابی و زنان، با شنیدن این مشاوره های اقتصادی شما به سران جنایت کار حاکم در کردستان تنها نفرت و انزجارشان از شما و آنها بیشتر میشود و بس. طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کردستان عراق اگر تا قبل از اتفاقات 17 فوریه هنوز به این سطح از آگاهی سیاسی نرسیده بودند و راه تحقق خواست و مطالبات را درخواست از خود سران حاکم و یا نقد به این یا آن بخش از شیوه اداره حکومت و پارلمان میدانستند، اما بعد از رویدادهای خونین 17 فوریه این مقطع از مبارزه را پشت سر نهادند. طبقه کارگر و مردم زحمتکش و زنان و جوانان انقلابی به این نتیجه رسیدند که احزاب حاکم از اسلامی و به اصطلاح غیر اسلامی تا به اصطلاح اپوزيسیون، و اکنون حزب شما هم، همه و همه در به انحراف کشیدن مبارزات طبقه کارگر در کردستان مشترک المنافع هستند. طبقه کارگر جلوی چشمان خودشان دیدند که این به اصطلاح اپوزيسیون هم مانند خود احزاب حاکم به بخش دیگری از سرمایه داران و بخشهای دیگری از اسلامیهای مرتجع در به انحراف کشیدن مبارازات طبقه کارگر متوسل شدند. و زمانیکه راه بند و بست هموار شد حتی از این گرد و خاک و نقدهای بورژوائی شان به حاکمان در قدرت، عقب نشینی کردند.
آقای علیزاده! در 17 فوریه فعالین طبقه کارگر و بخش زیادی از زنان و جوانان پرشور و انقلابی با توجه به هر محدودیت و مشکلاتی بحث در مورد سازمان دادن اعتصاب عمومی در کردستان را شروع و  مشغول سازمان دادن خود در شوراهای محلات بودند که نهایتا با هجوم نیروهای سرکوبگر احزاب حاکم مواجه شدند. هم اکنون در نزدیک شما فعالیت کارگران و کمونیستها برای این امر دیده شود. 
گوران، اتحاد میهنی و کومله 
یکی دیگر از سوالهائی که در مقابل علیزاده قرار میگیرد این است که: "جنبش گوران توانسته است چه تاثیراتی بر فضای سیاسی در کردستان عراق بگذارد؟" علیزاده در پاسخ میگوید: "بزرگترین تاثیری که گوران توانست بر فضای سیاسی کردستان داشته باشد این بود که نگذاشت جریان اسلامی میانه رو در کردستان از روند اعتراضات از حکومت به نفع خود استفاده کند." ابراهيم علیزاده از آنجایی که مصلحت اندیشى های اقتصادی حزبش اجازه نمیدهد از جریان موسوم به "گوران"٬ يعنى همان اپوزسیون معترض ناسیونالیستی، انتقادی بکند٬ یک راست از در تعریف و تمجید از این جریان پوسیده درآمده و کار به جایی میرسد که به خاطر این جریان، صف بندیهای سیاسی قبل و بعد از رویدادهای 17 فوریه 2011 را که در آن جریان موسوم به "گوران" برای نخستین بار توانست خود را  در سطح عمومی نشان دهد وارونه جلوه دهد. بررسی کل وقایع و به تصویر کشیدن صف بندیهای داخل کردستان در این مجال نمیگنجد اما تنها جهت روشن شدن مسئله و افشای معامله گریهای آقای علیزاده لازم است گفته شود که اظهارات علیزاده و حزبش بی ربط و نزد مردم کارگر و زحمتکش در کردستان عراق فاقد اعتبار است. به دنبال اختلافات داخل "اتحاد میهنی کردستان" بخشی از این جریان و از جمله "انوشیروان مصطفی" جدا شده و جریان "گوران" را تاسیس کردند. در جریان وقایع 17 فوریه بخشی از جریانات اسلامی مرتجع به این نتیجه رسیدند که در کنار "گوران" بهتر میتوانند به اهداف و مقاصد خودشان برسند. اما اگر این بخش از اسلامیهای مرتجع و پوسیده نتوانستند جلودار این حرکت اعتراضی توده ای در کردستان باشند دلیل آن به هیچ وجه به تاثیرات به قول ابراهیم علیزاده، بزرگ "گوران" یا جلوگیری این جریان از اسلامیها نبود بلکه فضای سیاسی کردستان طی این سالها به این اندازه تغییر کرده بود که دیگر جایی در این صف بندیهای سیاسی برای جریانات مرتجع اسلامى باقی نگذاشته بود. مردم زحمتکش هنوز اعمال جنایتکارانه گروههای اسلامی را به خوبی به یاد دارند و حتی مانند آقای علیزاده آنها را به "میانه رو" و "تند رو" تقسیم نکرده و خیلی هوشمندانه با مطرح کردن خواست و مطالبات واقعی خود جریانات پوسیده اسلامی را کنار زدند. زمانیکه جریانات اسلامی خواستند "سرای آزادی" که تجمعات در آنجا برگزار میشد را به جایی برای نماز خواندن مبدل کنند به آنها گفتند که این نماز سیاسی است و نماز خواندن را به داخل مساجد ببرید. اما تمام نمایشهای سیاسی این جریانات پوسیده تمام و کامل از تلویزیون همین جریانی که آقای علیزاده مدال افتخار به سینه شان میزند پخش میشد. جریان "گوران" همچون "اتحاد میهنی" از اسلامیها برای یک هدف استفاده میکنند و تنها تفاوت در این است که سر برآوردن جریان "گوران" خانواده باندهای آدمکش اسلامی در کردستان عراق را به دو دسته دیگر تقسیم کرد. کومله و آقاى علیزاده بیش از بیست سال است که مجيزگوى سیاسی "اتحاد میهنی کردستان مام جلال" است. بیش از دو دهه است که از جریانات چپ و کمونیست و منفردین در داخل و خارج تا اعضای خودشان به افشای این روابط پرداخته و هر بار رهبری این جریان اپورتونیست این نزديکى سياسى را تا سطح "روابط دیپلوماتیک" تقلیل داده و از واقعيت سياسى شان فرار کرده اند.
اما در چنین عرصه هایی است که به وضوح دیده میشود که این ازدواج سیاسی بیست ساله بچه هایی هم دارد. از شرکت در "کنگره ملی کردها" که مرکز تجمع یک مشت کلاهبردار سیاسی فدرالیست و قومپرست بود و در همین مصاحبه هم علیزاده به آن اشاره کرده و میگوید که حتی بایستی زودتر برگزار میشد و باید دوباره هم برگزار شود٬ تا اطمینان خاطر دادن به جریان ناسیونالیست "گوران" و هموار کردن راه یک ازدواج سیاسی دیگر با این جریان. آنجایی که در جواب مصاحبه گر این روزنامه اظهار میدارد که "گوران و یکیتی" به لحاظ افق و برنامه و آرمان مثل هم هستند. به فکر نجات این دو جریان جنایتکار بعد از "مام جلال" هست و میگوید که این دو جریان میتوانند همدیگر را از هر بحرانی نجات دهند. از اين توصيه هاى سياسى و برادر منشانه به خانواده ناسيوناليسم کرد تا مشاوره اقتصادى به بورژوازی کرد برای بهتر حاکم شدن بر مقدرات مردم زحمتکش٬ که نگذارید گوجه فرنگی از کشورهای همسایه وارد شود و کشاورزی را رونق دهید٬ در اين گفتگو پر است. انگار حکومت شوراهای کارگران را مورد خطاب میدهد!! و البته مردم هم "حق دارند" که اعتراض کنند!! این نگرانیهای کومله و ابراهيم علیزاده را وقتی درمقابل رژیم اسد در سوریه قرار دهیم٬ میشود دفاع از حکومت مرتجع اسد و الاآخر. اما اگر در مقابل بورژوازی کرد قرار گیرد به نظر علیزاده دفاع از سرمایه داران کرد نیست!؟
آقاى علیزاده! اظهارات شما و مشاوره سياسى و اقتصادى تان به جنايتکاران حکومت اقليم٬ تنها مرز ناسيوناليسم چپ کومله و قوميگرى باندهاى قومى مهتدى و شرکا را محو نميکند٬ بلکه براى هزارمين بار ثابت ميکند که ناسيوناليسم دشمن طبقه کارگر است. بیش از دو دهه پیش به شما گفته شد که سرتان را بالا بگیرید! يا کمونيست باشيد و عليه بورژوازى و ناسيوناليسم و يا پرچم سياسى واقعى تان را که در چنین تحلیلهای ناسیونالیستی به وضوح دیده میشود در آورده و بر سر در اردوگاه کومله بکوبید! و حالا با مهتدى و ايلخانى و ساير قوم پرستان برسر فدراليسم و دمکراسى و حکومت "کردى" و مدل آينده به يکجا رسيده ايد. آنها باند سياسى اند و شما ميراث دار کومله. کومله قديم مجيز گوى ناسيوناليسم از موضع چپ نبود٬ ضد ناسيوناليسم از موضع طبقه کارگر بود. چقدر کمونيسم کارگرى حق داشت و چقدر شماها نفرت ديروز و امروزتان از کمونيسم کارگرى پايه مادى و جنبشى دارد! *



۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه


بياد رفيق جلال پنجوينى(نامەاى از رفيق جلال پنجوينى به منصور حكمت)

عبدالله شريفى
May 12, 2012
داريوش نيكنام، عبدالله شريفى : رفيق جلال پنجوينى يكى از كادرهاى شناخته شده و كمونيست كومه له بود كه متاسفانه در جريان بمباران شيميايى يكى از اردوگاههاى مركزى كومه له در كردستان عراق،

توسط دولت عراق،در ارديبهشت سال ١٣٦٧ همراه جمعى ديگر از كادرهاى حزب كمونيست ايران جانباخت .
 مطلب زير متن تايپ شده نامه اى است كه رفيق جلال پنجوينى مدتى قبل از جان باختنش   براى منصور حكمت نوشته است. اين نامه در برگيرنده نقطه نظرات رفيق جلال پنجوينى در رابطه با مسايل مختلف سياسى و تشكيلاتى وقت سازمان كردستان حزب كمونيست ايران -  كومه له مى باشد. اما چه دلايلى به انتشار اين نامه، از جانب ما ضرورت بخشيده است؟

همه واقفند كه عروج خونين "نظم نوين" كل جهان و منطقه را وارد مرحله جديدى كرد، مرحله اى از تباهى. محصول آن دوره، عروج جريانات ارتجاعى، قومى و مذهبى در سطح منطقه بود. اين نابسامانى نه تنها زندگى اقتصادى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى ميليونها انسان زنده را با مشقات و فلاكت روبرو كرد بلكه به تاريخ و شخصيت "رفتگان" نيز رحم نكرد. در اين ميان پروسه ناسيوناليزه كردن تاريخ و شخصيتهاى كمونيست كومه له نيز جان تازه اى گرفت. در متن اين تلاش جريانات ناسيوناليستى براى " ناسيوناليزه" كردن كومه له و تاريخ آن، شاهد اين بوده ايم كه رفقاى جانباخته ما يك بار ديگر قربانى  تحريفات و فضاى جعل حقايق سياسى مربوط به تاريخ سه دهه اخير جامعه كردستان  شده اند. تلاش هاى زيادى صورت گرفت و كماكان هم ادامه دارد كه از انها به عنوان " شهيدان راه خاك كردستان" نام ببرند و تلاش هاى انها را به عنوان كمونيست هاى آن جامعه كه اتفاقا خار چشم جنبش ناسيوناليستى كرد بودند، از ذهن نسل جديد  پاك كنند.

ما مى دانيم كه تعداد بى شمارى از رفقاى جانباخته از زبان خودشان در سمينارها و جلسات تشكيلاتى و با نوشته هايشان در نشريات علنى و داخلى و در قالب نامه نگارى با رفقا و ارگانهاى حزبى ديدگاها و نقطه نظراتشان را از يك موضع چپ و راديكال در رابطه با مسايل مختلف سياسى و حزبى ، ارائه كرده اند. در دسترس گذاشتن اين اسناد تا اندازه زيادى جلوى اين جعليات را خواهد گرفت و به ذهن هاى در جستجوى حقيقت ماتريال زيادى را در اختيار خواهد گذاشت. اين نامه و بسيارى اسناد ديگر كه شايد نزد كسان ديگرى موجوداند و متاسفانه از دسترس عموم به دور مى باشند، در زمره اسناد تاريخى يك نسل از مبارزين كمونيستى كه به مدت چندين دهه مهر تاثيرخود را بر تحولات سياسى جامعه كردستان زده اند و انتشار آنها به طور در خود مى تواند در خود آگاهى يك نسل جديد از تجربيات تاريخى و پيدا كردن يك تصوير همه جانبه از آن تاريخ ، نقش مهمى ايفا كنند.

علیرغم  واقف بودن به محدوديتها و نارسايهاى مضمون نامه رفیق جلال، با اين همه اين سند نشاندهنده اين حقيقت است كه جلال از كادرهاى كمونيست و مدافع موضع کمونیستی در مباحثات همان دوره است و  تاريخ مبارزات او متعلق به آن دوره از تحركات جنبش كمونيستى در ايران و كردستان است۔ انتشار اين نامه توسط ما، كه سالها و از نزديك در مناطق مختلف كردستان از كامياران، اورامان و سنندج با رفيق جلال فعاليت داشته ايم، به موزات دفاع ما از آن تاريخ، اداى يك دين رفيقانه مى باشد.
همراه متن تايپ شده ما متن اسکن شده نسخه اصلی نامه را هم ضميمه كرده ايم.
اصل نامه، در آرشيو منصور حكمت، نزد رفيق اذر ماجدى موجود مي باشد. همينجا از رفيق ايرج فرزاد كه متن اسكن شده اين نامه را در اختيار ما گذاشته صميمانه تشكر مى كنيم.

داريوش نيكنام، عبدالله شريفى










از جلال پنجوينى                                                رونوشت:ر.ابراهيم عليزاده

رفيق نادر عزيز

با سلام و ارزوى تندرستى و موفقيت برايتان، خسته نباشيد.

در "واويلا" و اوج كيسه بكس شدن با اجازه ات نامه اى را كه براى ر. ماشا الله نوشته بودى را از ان جهت كه فكر مى كنم خطاب به ما نيز هست را خواندم. برخورد منصفانه شما مشوقم گشت كه على الحساب و با عجله و مختصر در اين نامه تا انجايى كه بتوانم نظراتم را قبل از اينكه اساسا به اشكالات بحث قبلى مان بپردازم ، برايت بنويسم. منصفانه از انجهت ميگويم كه بر خلاف بر خوردهاى اينجا، رفيقانه،بدور از تخطٸه گرى و لجن مال كردن، و بدور از تحقير و برخورد سكتاريستى بود و در عين حال نكات مثبتى را هم ديده بوديد. بهرحال!

من هم فكر مي كنم ناسيوناليسم در كردستان على العموم و در تشكيلات كردستان ما يك واقعيت انكار ناپذير است و اين حرف تازه اى نيست. من هم قبول دارم كه تاريخ مبارزه با ناسيوناليسم در دوره اخير و در تمام ابعادش را بايد با كو مه له اغاز كرد و پيشرويهاى اين مبارزه را در پيشرويهاى كو مه له ديد و طرح چنين بحثى را نيز در همين راستا مي بينم و عليرغم اين تلاش و مبارزه پيگير معتقدم كه علاوه بر تاثيرات جامعه كردستان بر تشكيلات ما و بميزانى باز توليد اين گرايش يعنى ناسيوناليسم در ان، هنوز در نگرش و شناخت ما از مسٸله ملى در كردستان ايران رگه ها يى از ناسيوناليسم وجود دارد و اينهم خود عاملى است كه در اين باز توليد بى تاثير نيست و خود در عين حال مانعى است بر سر راه مبارزه با تاثيرات ؟؟؟؟(اين كلمه براى ما خوانده نشد) و خارجى. به عقيده من اين نگرش الوده به ناسيوناليسم در تاكتيكها، سياست ها و شيوه كار حزبمان خود را مى نماياند. اين شيوه برخورد ما را از واقع بينى بدرجه اى دور و بجاى ان گاها دچار زيگزاگها و كلى گويى ها و مبهم گويى ها در برخورد به مسايل مشخص ميشويم( و همچنين خوش باورى را تقويت مى كند) و اين امر ما را در رهبرى كردن دچار كندى كرده و مى كند. من فكر مى كنم در تحليل مسٸله ملى در كردستان ايران، بطور جامع و همه جانبه تاثيرات اجتماعى پروسه سرمايه دارى شدن كردستان ايران كه در همان قانونمنديهاى سرمايه دارى شدن ايران علي العموم صورت گرفته است را بطور واقعى در تحليلهايمان نگنجانده ايم و فقط اين امر كه ديگر طبقه كارگر پا بميدان گذاشته و ديگر اين طبقه كارگر پيگير است كه نيروى محركه جنبش كنونى است اكتفا كرده ايم و اين تمام مطلب نيست. و فكر مى كنم فاكتورهاى ديگرى (و البته نه به اين اهميت) را نيز بايد مد نظر داشت و با توجه به مجوعه اينها ميشود مسٸله ملى در كردستان را در اين دوره مشخص تحليل اقتصادى و تاريخى كرد.

با توجه به اين واضح است كه در گذار به سرمايه دارى امپرياليستى در ايران و كردستان مسٸله ملى نيز مانند هر پديده اجتماعى ديگرى دستخوش تحول گشته و ارمانهايش تغيير پيدا كرده است. اين خاصيت هر تغييرو تحول اجتماعى و تاريخى است و به همين دليل است كه ديگر نميشود گفت كه ملت كرد در كردستان ايران خواست تشكيل دولت مستقل را كماكان دارد و مبارزات اخيرش نيز براى متحقق كردن اين خواست بقوت سابق و با پايه هاى مادى خاص خودش است. بنظر من در اين پروسه و در بطن ان پروسه ايرانى كردن همه ملتها و اقوام موجود در ايران چه در شرايط مسالمت اميز و چه با تكيه بر قهر، ملت كرد نيز متاثر از اين سياست شد و در اين اواخر خود را از ملت ايرانى جدا نميداند و اين ديگر به هويت كردها در ايران تبديل شده است. اين واقعيتى است و از اينجاست كه در عصر امپرياليسم صحبت از هم سر نوشتى و يگانگى طبقه كارگر در ايران ميشود.

به عبارت ديگر در جريان رشد سرمايه دارى در ايران، بنابه خصلت ذاتى سرمايه براى تصرف بازارى هر چه بزرگتر و يك كاسه، ملت هاى كوچك بوسيله ملت قويتر بلعيده شدند و اركان اساسى هويت ملى شان را از دست دادند و به عبارتى بعضى از ملتهاى كوچك در ايران مضمحل شدند. اگر در اوايل قرن ما شاهد انواع جنبشهاى ملى در قسمت هاى مختلف ايران، در گيلان و مازندران، خراسان ،بلوچستان، قشقايى و بوشهر، اذربايجان،كردستانو لرستان و خوزستان و ... هستيم، اما در دهه هاى اخير غير از كردستان نه تنها با ان روبرو نيستيم بلكه اساسا مطرح هم نيست. ايا اين به معنى انست كه اين ملت هاى كوچكتر تحقير نشده اند و سركوب نشده اند كه واقعيت غير از اين است. اين مسٸله در مورد كردستان هم صادق است با اين ملاحظه كه اين تاثير پذيرى و بلعيده شدن و جذب شدن در همه جا به يك ميزان نبوده. هر جا كه رشد سرمايه دارى سريعتر بوده اين فعل و انفعال نيز شديد و هر جا كند تر كمتر مجذوب شده است و كردستان هم به نسبت كمتر جذب شده است . و هنوز مسٸله ملى بمثابه مسٸله اى اجتماعى حل نشده است.
انچه را كه ديديم اين بود كه فرهنگ و سنن كردى،بازار كردى،سرزمين كردى و زبان كردى در اين پروسه تاريخى و از بالا (نه از پايين) ضربات غير قابل جبرانى خورد و اتفاقا بعضى از انها تقريبا به ايرانى تبديل شد. بعبارتى ما در كردستان نيز شاهد بازار و اقتصاديات ايرانى و منطبق با قانونمند ى هاى اقتصادى و سياسى ايرانى هستيم و كارگر كرد جز لاينفك كارگر ايرانى در اين بازار شد و در همان چهارچوب و قانونمندى امپرياليستى برايش تقسيم كار مى شود و بورژواى كرد نيز در همان چهارچوب و مكانيسم و قانونمندى از قبل سرمايه انحصارى مى خورد و اين خود بمراتب بر اركان ديگر ملى نيز تاثير مى گذارد. مثلا سرزمين كردستان مرزهايش تغيير كرده است ، در بعضى از شهرها زبان عمومى ديگر نه كردى بلكه فارسى يا لهجه اى از فارسى و تركى است و اينها نه ناشى از فقط مهاجرت فارسها بلكه ناشى از تغيير زبان در اثر مرور زمان است. شهرهاى جنوبى تر و مركزى تر كردستان كه اتفاقا رشد سرمايه دارى در انها بيشتر است را ميتوان مثال زد. اينها واقعياتى هستند كه حكايت از هويت ايرانى پيدا كردن كردها در ايران است و پر واضح است كه تمام اينها از پايه اى مادى و قاٸم به ذات كردى كه بتواند جنبشى توده اى و كردى را به حركت در اورد و به پيروزى برساند ميكاهد.  بهمين روست كه جنبش اخير در كردستان نه تنها ملى بلكه جنبشى دموكراتيك على العموم است و خواست حق تعيين سرنوشت نيز يكى از خواست هاى بحق و مشروع انست. اما جنبش دموكراتيكى كه نميشود انرا در چهار چوب يك انقلاب ايرانى نگنجاند و هنوز هم انرا عرصه اى از انقلاب در ايران ندانست. خواست خودمختارى حتى در اوج جنبش اتفاقا نه يك خواست صرفا ملى كه فقط خواهان حق تعيين سرنوشت است بود بلكه يك خواست دموكراتيك على العموم كه در ان خواست حق تعيين سرنوشت نيز بود همطراز با ديگر خواستهاى اساسى و در ادامه انقلاب ٥٧ ايران و البته در شكل تدافعى ان و همانطور معلوم است عرصه اى اساسى از مبارزات تدافعى در ادامه و حفظ دستاوردهاى انقلاب ٥٧ بود. ( اينكه چرا در كردستان با اين بعد و وسعت اين خواست و اين مقاومت نضج گرفت دلايل عديده اى دارد و از جمله مسٸله ملى بود و از ان مهمتر اختلافات مذهبى در كردستان بود. اختلاف شيعه و سنى و بي پايگاه بودن روحانيون شيعه در كردستان عامل مهم تر در بى رنگ بودن توهمات مذهبى موجود در ميان كارگران و زحمتكشان و توده هاى انقلابي انزمان در كردستان بود كه از طرفى عدم اعتماد به دستگاه حكومتى تازه بدوران رسيده را بوجود اورد و شكل مادى  به خود گرفت و از طرفى در اين فقدان، نيروهاى راديكال و چپ براى فعاليت با موانع كمترى روبرو بودند و در شرايط مساعد ترى هم توانستند پايگاه بدست اورند و هم با شركت در مبارزات توده اى انقلابى رشد نمايند و در جهت زدودن اندك توهمى هم كه بود حركت نمايند. البته توهم بورژوايى ديگرى كه ناسيوناليسم باشد در كردستان و بيشتر در مناطق عقب افتاده تر كه حزب دمكرات با استفاده از ان بر مبارزات مردم سوار شد). فكر مى كنم اين واقعيت تاريخى نيز كه براى اولىن بار كردها در ايرام همپا و همگام و همسو با ساير ملت ايران در يك قيام عمومى و نقطه عطف تاريخى ايران جانانه شركت كرد و سرنوشت خود را با ان گره زد يعنى شركت فعالانه و همه جانبه اقشار انقلابى كرد در انقلاب سراسرى ايران دليل ديگرى است بر صحت اين ادعا چيزى كه قبلا شاهد ان نبوده ايم. كافى است نگاهى به نقش كردها در انقلاب مشروطيت و جريانات سال ٣٢ در ايران بنماييم و اين جدايى ملموس را ببينيم و از اين سوى قضيه هم ميتوان جمهورى مهاباد و شرايط و اوضاع و احوال انزمان را باكل ايران در نظر گرفت انچه معلوم است تا انموقع جدايى غير قابل انكارى در بافت اجتماعى و مسايل سياسى مطروحه در دو وجه قضيه را ميشود ديد. اما حال چه؟ جواب اين است كه الان اينطور نيست و پيوند هاى اجتماعى و سياسى كرد و فارس و ترك و.... در ايران با رشته هاى محكمتر و ناگسستنى به هم بسته شده و به نظرم فقط نگرشى ناسيوناليستى است كه اين پيوندها را نمى بيند و يا كمرنگ مى بيند. اينجاست كه ديگر نميشود ارتباط كردستان و ايران مثلا از نوع ارتباط يك كشور مستعمره با كشور استعمار گر يا كشور تحت سلطه و متروپل تصوير كرد (بغلط كرده ايم. كافى است كه برنامه كو مه له براى خودمختارى مصوب كنگره ٤ را با برنامه مصوب كنگره ٣ مقايسه كرد و فرموله شدن تصوير يك جنبش رهايبخش ملى را در ان در يابيم و يا در بيشتر مقالات بعد از كنگره ٤ اين مسٸله را بوضوح مشاهده كرد) بلكه بايد گفت كه كردها يك اقليت ملى در يك كشور چند مليتى را تشكيل مى دهند كه هيچ كدام از دولت هاى بورژوايى حق تعيين سرنوشت انها را برسميت نشناخته و كردهاى ايران علاوه بر تمام خواستهاى دمكراتيكشان خواهان تامين اين حق نيز هستند. اگر اين واقعيات را بپذيريم و بپذيريم كه پيوندهاى اجتماعى كارگران و زحمتكشان كرد با كارگران و زحمتكشان ايران يك پيوند ناگسستنى است( كه بديهى است در اينصورت تحولات و جنبشهاي اجتماعى بهم پيوند خورده و رابطه ناگسستنى دارند) و نميتوان انرا با اراده يا بطور مكانيكى از هم جدا كرد خواهيم ديد كه تحقق اين امر يعنى حق تعيين سرنوشت ملتها و از جمله ملت كرد در ايران تنها از طريق يك انقلاب دمكراتيك برهبرى طبقه كارگر امكان پذير است. انقلاب دمكراتيكى كه ما بدرست در برنامه مان ترسيم كرده ايم. انقلابى كه طبقه كارگر ايران بمثابه يك طبقه واحد نيروى محركه انست و شعار حق تعيين سر نوشت نيز شعار كل طبقه است و دخالتگرى ما در كردستان نيز بر اين اساس و بر مبناى دخالت و شركت در يك مبارزه معين براى انقلاب ايران كه نقش و رل ارزنده و بزرگى را احراز كرده است ميباشد و اين از وظايف ما نه تنها نمى كاهد و خود را از مبارزه كنار كشيدن نيست، بلكه بدوش كشيدن وظايف بيشتر و شركت واقع بينانه تر و بدور از خوش باورى است و انرا همانطور كه هست مى بينيم و از جايگزين كردن خروج نيروهاى اشغالگر از كردستان بجاى شعار در هم شكستن دم و دستگاه سر كوبگر بورژوايى در ايران و كردستان پرهيز خواهيم كرد و اين امر را تنها به گرده كارگر كرد نمى گذاريم.  هر چند كه بعنوان يكى از شقوق به پيروزى رساندن از ان نام ببريم( اتفاقا شقى كه در دستور كار قرار گرفته و محتمل تر از بقيه شقوق تشخيص داده ايم و ارايشها و تاكتيك هايمان را براى متحقق كردن اين شق اتخاذ مى كنيم)

اين بنظرم رگه هاى ناسيوناليسم موجود در نگرش ما به مسٸله ملى است يعنى از زاويه ملت كرد ؟؟؟؟   حركت كردن است و اين نگرش آلوده به ناسيوناليسم را من عاملى ميدانم در زيگزاكها و ابهامات و كلى گوييهاى اينجا و آنجا كه فكر ميكنم تا بحال در مورد مسايل اساسى حزبمان در كردستان با آن مواجه بوده ايم. مثلا در مورد توده اى كردن پتانسيل جنبش كردستان، جنگ مسلحانه و مرحله بندى از آن، شناخت از طبقه كارگر در كردستان و قائل شدن به ويژگيهاى آنچنان و هر روز از رنگى براى كارگران كرد، شناخت از بورژوازى در كردستان، شيوه رهبرى كردن، پايه اقتصادى جنبش كردستان(يا در واقع پايه اقتصادى تراشيدن براى مساله ملى در كردستان عصر امپرياليسم و معتقد بودن به اينكه سرمايه انحصارى در ايران زيرساختهاى اقتصادى را بر اساس مليت توليد كرده است و نه بر اساس سوداورى سرمايه انحصارى) ، بعضا آرمان (كردايتى) را در كردستان مافوق آرمان طبقاتى دانستن و غيره.
نشان دادن و توضيح دادن هر كدام از اينها نه چندان سخت و البته بسيار لازم است و من بسهم خود سعى خواهم كرد در اولين فرصت در اينگونه موارد برايت بنويسم. اما قبل از آن لازم ميدانم در مورد سير جنبش كردستان و طرح مساله شكست آن و بحث دو جنبش و جنبشى تازه بپا كنيم كه شما در نامه تان اشاراتى به آن كرده بوديد، توصيحاتى بدهم زيرا فكر ميكنم اين توضيح مجدد ميتواند ابهاماتى را كه ناشى از ارائه بحث قبليمان كه اشكالات خودش را داشت، رفع نمايد، همانطور كه فوقا اشاره كردم در مورد اشكالات و انتقادات بحث قبليمان بعدا نظر خودم را خواهم نوشت.
اگر بپذيريم كه جنبش توده اى سال ١٣٥٨ در كردستان ادامه انقلاب ٥٧ ايران و در شكل تدافعى آن و در جهت حفظ دستاوردهاى انقلاب ١٣٥٧ بود و اگر بپذيريم كه عامل پايدار ماندن  انقلاب در كردستان و همچنين نضج چنين جنبشى همانا عدم اعتماد به بورژوازى تازه بدوران رسيده جمهورى اسلامى بود و بپذيريم كه جنبش كردستان عرصه اى از ادامه انقلاب ايران بود در اينصورت بايد آنرا در چهار چوب اتفاقات بعد از انقلاب در ايران بررسى كرد.
واضح است جمهورى اسلامى بعد از ٢٢ بهمن سركوب انقلاب را تدارك و در دستور گذاشت و از همه مهمتر كردستان بود كه در آن شعله هاى انقلاب فروزان بود و پس از آن يورش اصلى خود را در ٢٨ مرداد ١٣٥٨ شروع و بعد از چند ماه مقاومت توده اى (مسلحانه و غير مسلحانه) از طرفى و نا آمادگى خود رژيم و عدم ثبات آن در مركز از طرفى ديگر، وادار به عقب نشينى شود و جنبش در موقعيت كاملا تعرضى قرار گرفت و حاكميت توده اى يكى پس از ديگرى در شهر و روستا كردستان بوجود آمد.  اين وضع چند ماهى طول نكشيد و رژيم در ادامه سركوب بقاياى انقلاب در ايران، حمله مجدد خودش را با برنامه تر و منسجم تر در بهار سال ١٣٥٩ آغاز كرد.  از ا ين مقطع به بعد ما شاهد به عقب نشينى واداشتن روزمره جنبش كردستان، يعنى با دور كردن پيشمرگان و نيروى مسلح در كردستان از مراكز قدرت خود يعنى شهرها و مراكز پر جمعيت و محورهاى اصلى و از ميان برداشتن ارگانهاى حاكميت توده اى و ميليتاريزه كردن و جايگزين كردن ارگانهاى سركوبگر خود، در كردستان و از طرفى يورش هر چه وسيعتر به آزاديها و حقوق دموكراتيك بدست آمده در سراسر ايران و هم چنين حمله به سطح معيشت كارگران و زحمتكشان در سراسر ايران و نهايتا حمله به سازمانها و ارگانهاى مبارزه و در سراسر ايران در ٣٠ تير ١٣٦٠ پروسه شكست انقلاب ايران شكل گرفت و بعد از مقاومت كوتاه در خارج كردستان و مقاومت جانانه و خونين و سنگر به سنگر با فاصله زمانى بيشتر در كردستان، شكست انقلاب ايران حتمى شد.
بنابراين صحبت از شكست دو عرصه مشخص ادامه انقلاب است، در عين حاليكه ميشود آنها را در يك پروسه گنجاند، اما در هر كدام بنا بر ويژگى هايشان افت و خيزهاى مشخصى را ميتوان ديد.
در ايران با از بين بردن ارگانهاى حاكميت توده اى و غصب دستاوردهاى دموكراتيك مردم مسير خود را طى كرد و نهايتا با حمله به سازمانهاى مبارز و احزاب سياسى و قلع و قمع كردن آنها به پايان رسيد و در كردستان نيز با تسخير نظامى شهرها و محورهاى اصلى و مناطق پر جمعيت و از بين بردن ارگانهاى حاكميت توده اى و سركوب وحشيانه توده هاى انقلابى و بيرون راندن سازمانها و احزاب سياسى از شهرها و از مراكز قدرت توده اى و جايگزين كردن ارگانهاى سركوبگر و ارتجاعى بجاى آن و در فاصله زمانى بيشتر از ساير نقاط ايران به پايان رسانيد. در اين پروسه مقاومت، ميان كردستان و ساير نقاط ايران به دلايلى تفاوت وجود دارد. در كردستان از ابتدا مقاومت وسيع، سنگر به سنگر، خونين و بدون توهم بود . در كردستان مقاومت بوسيله احزاب موجود در جنبش (كه از همان ابتدا دو جريان با  جهتگيريهاى متفاوت از هم وجود داشتند) به نسبتى سازمان يافته بود و دخالت و نقش جدى اين سازمانها سبب گسترش نفوذ و اعتبارآنها گشته و هر كدام بعنوان آلترناتيوى واقعى در ذهنيت توده ها نقش بست. در كردستان على الخصوص كمونيستها در اين پروسه مقاومت نقشى برجسته و حساسى را ايفا نمودند و همين دخالتگرى كمونيستى باعث گسترش اعتبار و نفوذ كومه له در ميان توده هاى وسيع كارگر و زحمتكش شد. در واقع جريان راديكال و انقلابى جنبش را سازمان داد و در عين حال با تحول بعداز كنگره دوم كومه له و مرزبندى با پوپوليسم يك جريان قوى كمونيستى با صف مستقل پرولترى را در جنبش تشكيل داد و بديل مسلح بودن كل تشكيلات و وجود نيروى پيشمرگ و نفوذ توده ايش قدرت دفاع از خود را در مقابل يورشهاى رژيم بعداز شكست جنبش توده اى را دارا بود.
بنظرم اين وضعيت واقعى كومه له در كردستان بود كه بعداز شكست جنبش توده اى وضعيتى كه بدليل دخالتگرى كمونيستى، جهتگيرى كمونيستى و پراتيك فعال با تكيه برپشتيبانى توده هاى زحمتكش كردستان كه حاصل فعاليت و مقاومتش بود، توان تبليغ و ترويج و حضور معينى را داشت، و دستاوردهاى تاكنونى را بدست آورده است. همانطور كه گفتم در دل پروسه مقاومت در كردستان دو جريان اساسى يكى متكى به خواسته هاى دمكراتيك و انقلابى پرولترى كه در كومه له نضج يافت و ديگرى با اتكا بر توهمات بورژوا ناسيوناليستى و ارتجاعى تودهاى عقب افتاده كردستان كه حزب دمكرات كردستان ايران آنرا نمايندگى ميكند، حزب دمكراتى كه بورژوازى ليبرال را با تمام خصوصياتش در كردستان نمايندگى ميكند و او هم بدليل مقاومت و دخالت فعال از نفوذ و اعتبار و قدرت دفاع برخوردار بوده است. بنابراين اگر قرار است از دو جنبش صحبت شود، يكى جنبش كومه له با ابعاد و خصوصيات خودش و ديگرى جنبش حزب دمكرات كردستان(حدكا) ، اولى جنبشى پرولترى با آرمانهاى سوسياليستى و دومى جنبش بورژوا ناسيوناليستى در وجود حدك، اولى متكى به خواسته هاى انقلابى كارگران و زحمتكشان و دومى متكى بر توهمات ارتجاعى و ناسيوناليستى اقشار عقب افتاده و ارتجاعى و ورشكسته كردستان، و اتفاقا اين يكى از دلايل اصلى رشد و گسترش جنبش اولى و افول دومى در اين چند سال نيز ميباشد.
بطور خلاصه منظور اينست كه وقتى صحبت از شكست ميشود  منظور شكست جنبش توده اى است و وقتى صحبت از برپايى جنبشى ميشود منظور جنبش توده اى است (نه اساسا جنبشى از نوع ديگر) اصطلاح جنبش را نه براى فعاليت يك حزب قدرتمند و مسلح (يا يك جنبش حزبى) كه همواره ممكن است بعنوان آلترناتيو مطرح باشد را بكار نبرده ايم. اين كافى نيست براى بيان يك جنبش توده اى حتى اگر مساله سياسى براى توده ها هم مطرح باشد كما اينكه در كل ايران هم ميشود چنين قضاوتى كرد هم سرنگونى جمهورى اسلامى خواست عمومى است و هم مسايل سياسى مطرح و هم احزابى هستند كه نفوذ و قدرت نيز دارند و يا داشتند، اما صحبت از جنبش توده اى در ميان نيست و آنچه ميبينيم اعتراضات و مبارزات پراكنده ۔۔۔۔ است. منظور ما در صحبتهاى قبلى اين بود يا حداقل من از موضوع اينرا مى فهمم.
اگر جمع بندى مختصرى بدهم باين ترتيب است: جنبش سال ١٣٥٨ در كردستان در همان پروسه شكست انقلاب ايران به شكست كشيده شد . حاصل شكست در كردستان بر خلاف ساير نقاط ايران، دو جريان يا دو حزب يا دو جنبش با دو جهت گيرى و با دو ايدٸولوژى كاملا متفاوت بود كه هر كدام قدرت دفاع از خود و تبليغ و ترويج و سازماندهى و حضور معينى براى اهداف خود داشتند، اهدافى كاملا متفاوت يكى انقلابى و با دورنماى سوسياليستى و ديگرى غير انقلابى و بعضا ارتجاعى .
در خاتمه با عرض معذرت از روده درازى هر چند از اول قصدم اين نبود ، ذكر نكته اى را لازم ميدانم و آن اينكه ملاحظه و نكته آخر نامه تان را قبول دارم و فكر ميكنم ما حتى ظرف مناسب را براى بحث تشخيص نداده ايم .من اگر اجازه بدهيد در مواردى كه بالا اشاره كردم و همنيطور چيزهاى ديگر در آينده نظراتم را برايتان خواهم نوشت.
باميد اينكه بى جواب نماند و شما بازهم برايمان بنويسيد. در ضمن رونوشت نامه را به رفيق سيد ابراهيم هم خواهم داد.
دستت را بگرمى ميفشارم
با سپاس و درود مجدد
  قربانت   جلال پنجوينى
٩  ٩  ١٣٦٥
 متن اسکن شده نامه

برگرفته از سایت آزادی بیان>>>>>>>   www.azadi-b.com

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

کمونیسم پسا صنعتی و مبارزه سیاسی
در حاشیه "انقلابیون برهنه"

سمکو نورى

دو سه دهه اخیر در جهان معاصر، همچون زهدان تغییرات مهمی بوده است. گرچه به لحاظ محتوا بحث زیادی میتوان کرد. در درون حامیان نظم موجود اختلافات زیادی موجود است اما تا آنجایی که به کمونیسم برمیگردد این تغییرات چیزی نیست جز تسلط همه جانبه سرمایه داری بر کل جوانب زندگی بشریت در جهان ما. "جامعه امواج چهارم و پنجم، جامعه پساصنعتی و مدرنیته" و سایر الفاظ و واژه ها که گویا نشان از دقت عمل حامیان آن در تبین نوع تغییری است که جهان کنونی از سر گذرانده است. همانطور که گفته شد تغییرات بزرگی ایجاد شده، اما این تغیرات تنها و تنها تحرک بی سابقه سرمایه در کل بخشهای خود، هجوم بی امان به سطح زندگی اکثریت جامعه و انگار نهایی ترین سازماندهی سرمایه برای هجوم به بخش اعظم جامعه انسانی است.

مدافعان جهان امواج و پساصنعتی بر این باورند بر متن چنین تغییراتی که در جهان رخ داده است، تغییراتی در حوزه فعالیت اقتصادی یعنی گسترش بخش خدمات و سقوط نسبی بخش سنتی صنعت را مشاهده میکنیم که کارکردهای مشخص اجتماعی و فرهنگی اى از نقطه نظر این دیدگاه را دارد. طبق این دیدگاه رشد مصرف گرایی باعث رشد فردیت و همچنین افزایش نقش اجتماعی و فرهنگی مصرف نسبت به تولید شده است. از نظر این دیدگاه شیوه مصرف اختیاری و بی ربط به جایگاه طبقاتی میباشد. براین منوال "فردیت، هویت فردی و سبک زندگی" اختیاری و فرد با شیوه مصرفش است که هویت فردیش شناخته میشود نه با جایگاهش در نظام تولید. در همین چهارچوب یک کوهنورد قبل از اینکه جایگاهش در نظام تولیدی برای مدافعان این دیدگاه مهم باشد تعلق گروهیش اصل است. یک کوهنورد عضو تیم و گروه کوهنوردی است و بس. همین عضو بودن در تیم کوهنوردی نشاندهنده تمام نقش این فرد است که بی ارتباط با چهارچوب اقتصادی و نظام تولیدی می باشد. در این دیدگاه ورزشکاران، همجنسگرایان و... سبکهای انتخابی بی ارتباط با جایگاه طبقاتی هستند که فرد به میل خود انتخاب میکنند. همچنین جامعه از مجموع سبکهای انتخابی زندگی تشکیل شده اند که بی ارتباط با طبقات و جایگاه طبقاتیشان هستند و این در واقع سبکهای انتخابی زندگی افراد است که هویت انها را مشخص میکند. جامعه به طبقه تقسیم نمیشود بلکه جامعه دارای گروههای مختلفی از "اقوام، ملتها، گروههای اجتماعی، ان جی اوها، زبانها و فرهنگها" است. طبق این دیدگاه اگر در درون هر گروه اجتماعی تنشی به وقوع پیوست باید در چهارچوب همان گروه به این تنش پرداخت. اگر همجنسگرا اعتراض کرد، این مسئله به عنوان یک سبک زندگی اختیاری پذیرفته شده و بدون ارتباط با جایگاهش در طبقات به آن پرداخته شده و دوربینهای جامعه "پسا صنعتی" برای یک لحظه همجنسگرا می شوند. انگار هیچ چهارچوب فکری نظام مندی نیست که اینها را رده بندی کرده و بگوید این دسته بندیهای بی ارتباط با طبقات اجتماعی از کارکرد عملی و روزانه خود نظام سرمایه داری است. اما وجود دارند چون سرمایه داری حاکم است.

با توجه به تلاش مدعیان امروزی سرمایه که در صدد حقنه کردن این تبینهای مضحک به جامعه هستند و با توجه به برخی احزاب مدعی کمونیسم البته در سطح پراتیک، میشود گفت به لحاظ پراتیک به شدت تحت تاثیر مدعیان جهان "فراصنعتی و فرا روایتی" هستند. با هیچ پنس پزشکی نمی شود ابراز وجود رسانه هایشان، نوشتها و گفته های این عزیزان را از صدای آمریکا و بی بی سی جدا کرد. مبارزه طبقاتی و سازمان دادن طبقه کارگر نه در ادعا بلکه در پراتیک از حاشیه ای ترین مسائل آنها است. نوشته ها و گفته هایشان مثل جمعه بازار می ماند. این در واقع چهارچوب فکری کمونیسم پساصنعتی را در سطح عملی نشان میدهد. گرچه در ادعا خود را به کمونیسم و کمونیسم کارگری منصورحکمت منتسب میکنند ولی تکیه گاه تئوریک اینها همان پست مدرنیسم است. اما زمانی پست مدرنیسم تکیه گاه تئوریک و نظری این جریان میشود که با توجه به وضعیت سیاسی در بعد منطقه ای و چه به لحاظ جهانی تمام این خزعبلات خود سرمایه داری که ماموریت یافته اند ظاهر خودشان را تزئین کنند دود شده و به هوا رفته است. یعنی کمونیسم پساصنعتی پرچم مدافعان سرمایه داری که در پس "جهان فرا روایتها" پنهان شده بودند و واقعیات سرسخت این جریان حامی سرمایه را بر زمین زده است را به دست گرفته اند و به طرز مضحکی به جای کمونیسم به خورد خود وجامعه می دهند.

تا آنجا که به جنجال برهنگی کمونیسم پسامدرن بر میگردد، میگویند در کنفرانس برلین نادر (منصور حکمت) علیه کسی که خودش را لخت کرد چیزی نگفت. کسی نیست بگوید خوب لابد خود کنفرانس برلین که بعدا در پلنوم 14 خود نادر نقد داشت که اصلا به اهمیت این مسئله پرداخته نشد، مهمتر از لخت شدن این اشخاص بوده یا اگر اهمیت این لخت شدن در کنفرانس برلین خیلی بیشتر از خود کنفرانس بود از فردای آن نادر اعلام نکرد که همه برویم و لخت بشویم! این دیگر از چشم بندی هم جالب تر است. اما در این شکی نیست که اگر کنفرانس برلین بعد از مرگ نادر بود کمونیسم پساصنعتی بیشتر از اهمیت خود کنفرانس برلین به مسئله برهنه شدن این اشخاص میپرداختند. البته این تعداد از نویسندگان حککا به لحاظی هم درست میگویند. جایگاه سیاسی برهم زدن این کنفرانس برای حککای امروزی اهمیت خیلی کمتری از مسئله لخت شدن دارد. این در واقع آن چیزی است که با الصاق کردن "کمونیسم کارگری" به جامعه عرضه میکنند. این همان سازگاری با وضع موجود در جهان "پسا مدرن" است. مبارزه سیاسی جهت دادن به مبارزه سیاسی و تامین افقی روشن و کمونیستی برایشان کاملا حاشیه ای و طبق روایت اعلام نشده حککا در "جهان نو" از آن مقبولیت برخوردار نیست پس باید با آن همرنگ شد. مضحک تر زمانی است که اگر به واسطه اتیکت کمونیسم کارگری امیدی به تذکر هست و تذکر داده میشود که جهت دادن به مبارزه سیاسی از اهمیت اساسی برخوردار است٬ منتقدان به قول این کادرهای "کمونیست"٬ در کنار خامنه ای و خودشان در کنار منصورحکمت قرار میگیرند.

گذار از سیاست برمبنای طبقات به سیاست بر مبنای جنجال
بدون توجه به ادعاهای کمونیسم پساصنعتی، این "کمونیسم" عملا گذاری منطقی را بعد از مرگ منصور حکمت در تمام عرصه های عملی به خود دیده است. روندی که نمی توانست غیر آن باشد که شده است. درهمین چهارچوب جنجالهای ژورنالیستی عامه پسند بر سر مسائل پیش آمده و عدم بررسی و تحلیل طبقاتی از زاویه نگرش و منافع طبقه کارگر و فاقد یک سیاست درازمدت وافق و چشم انداز عمومی برای جامعه و روی آوری مقطعی به حوادث و دنباله روی از آن برای کمونیسم یک اصل بنیانی است. چون در این دیدگاه هویتها، سبکهای زندگی اختیاری و سیال هستند در نتیجه برخورد به آنها مقطعی و در حد جنجالهای بی بی سی مأبانه است، رویه چنین جریاناتی چنین است که هدف نهایی هیچ است ولی جنبش یا بهتر بگوییم جنجال همه چی. مردم خواسته های متغیری دارند و هر روز باید دنبال یک جریان یا یک جنجال باشیم. منطبق شدن با حوادث، دنباله روی از آن، پیش رفتن تا نهایت درجه از طریق دنباله روی برای باقی ماندن در صحنه رویه خود، از این مقطع تا حاصل شدن فرجی در مقطع دیگری. برای نمونه مبارزه مسلحانه برای پژاک و حزب دمکرات که در سنت ناسيوناليستى قرار دارند جاى مبارزه اقتصادى و سياسى را گرفته است این مبارزه قرار نیست که یا آنها را تکمیل کند یا خود حلقه ارتباط آنها باشد. چون حزب دمکرات و جریانات پوسیده ناسیونالیست فاقد يک برنامه سیاسی اجتماعى و اقتصادى است. برای این جریانات مبارزه مسلحانه خود تمام جنبش است همانطور که برای حککای امروزی نیز هر مسئله ای تمام جنبش است. مثلا از اعتراض جوانان بعد تماشای فوتبال در استادیوم تهران انقلاب استنتاج میکنند و معلوم نیست که بعد از اتمام این بازی در چند سال پیش که خودم شخصا به کانال جدید نگاه میکردم چرا این انقلاب که وعده اش را دادند هنوز به وقوع نپیوسته است. توضیحشان لااقل برای داخل خودشان چی است. این سیاست باری به هرجهت تنها ادعاهای حزب کمونیست ایران را در ذهن انسان تداعی میکند که منصور حکمت در تقابل با رهبری وقت حکا میگفت گرایش سانتر به کمک گرایش ناسیونالیست کرد میخواهند تشکيلات داری کنند. تشکیلات باشد ما باشیم و اردوگاه باشد و دفتر و دستک باشد٬ باید نشان بدهیم که هستیم. این همان سنت است. این سنت وقتی به اصطلاح به مبارزه سیاسی میپردازد دیدنی است، تغییر ایجاد شدن در جزئیات سیاسی تمام هویتش میشود و منافع اساسی پرولتاریا و خصائص اصلی رژیم سرمایه داری فدا، یا جایگزین منافع آنی و زودگذر مسائل میشود.

کمونیسم پساصنعتی با توجه به این چهارچوب فکری و دیدگاهی، اشکال بی نهایت مختلفی به خود میگیرد و نهایتا و ناگزیر هر تغییری در حوادث ولو غیر منتظره و پیش بینی نشده، ولو کوتاه مدت باشد کل هویت این ورژن کمونیسم خود را با آن تداعی میکند. اما این چه ورژنی از "کمونیسم" است؟ این نوع مخصوص از "کمونیسم" چرا اینطوری است؟ در جواب به این مسئله کافی است که کل تغییراتی پیش آمده بر نظام سرمایه داری را دید که از جانب مدافعان آن، "اختراعات" زیادی در کلمات و واژها کرده اند و در صددند کل نظام سرمایه داری را به طبقه کارگر جهانی حقنه کنند. ولی یک واقعیت در ادعاهای آنها موجوداست، گرچه هیچگاه در مورد آن نمیتوانند سخنی به میان بیاورند. و آنهم این است که در واقع عصری که به " گلوبالیزاسیون، پسا ساختارگرا، پسامدرنیسم و جهان امواج" موسوم شده است آنچه مهم واقع میشود فرم مسائل است. مضحک بودن تاثیرات این تغيیراتی که گفته شد در آنجا است که به لحاظ زمانی خیلی دیر است. اگر در زمان فروپاشی دیوار برلین و سقوط شوری و رسانه هایی که به سلاح پایان تاریخ مسلح بودند و واقعا بخش زیادی از کمونیستها را به سردرگمی برده بودند که نقدهای کمونیستی-کارگری به تمام این خیمه شب بازیها خاتمه داد ما شاهد سر برآوردن چنین ورژن مجازی از کمونیسم بودیم باز میشد یه جور دیگر مسئله را بررسی کرد. اما بعد از این همه نقدها در شناساندن نظام سرمایه داری و افشای خزعبلات پایان تاریخ پدیدار شدن چنین "کمونیسمی" واقعا خنده داراست.

در جهانی که توسط عده اى پرت عصر پسامدرنیزم نامگذاری می شود بیشتر از آنچه جهت گیری سیاسی یک رسانه مهم باشد خود رسانه مهم است. بیشتر از آنچه محتوای کلمه و واژه مهم باشد خود کلمه مهم است. در این دیدگاه مهم معنی کلمات نیست بلکه شیک حرف زدن است تا شیک به نظر بیایید تا در جهان "پسا مدرن" مقبولیت داشته باشند. به همین دلیل کمونیسم پساصنعتی بیشتر از آنچه بخواهد از یک مسئله یک کلیت را یا یک خط مشی عمومی و یک افق را به دست بدهد خود مسئله را تا نهایت درجه پیش میبرد. تمام رادیکالیسمش را از "برهنه شدن٬ که البته تنها چند نفر از آنها هم به این مسئله معتقد بودند چون بقیه هم این کار را نکردند و در این انقلاب برهنگان مردان نبودند، ادعای سرنگونی طلبی، انقلاب انسانی، اومانیسم، و چیزهایی از این قبیل میگیرند"٬ مهم جهت دادن به مسائل سیاسی در جهت طبقه کارگر نیست که طبق شکل ابتدایی آن به این شکل در آمده است بلکه ادامه دادن این پدیده در همان شکل تنها برای شیک شدن و شیک حرف زدن است تا در انظار عمومی جهان "پسامدرن" شیک به نظر برسی. در اوایل عصر انقلاب صنعتی برخی از جنبش های اولیه کارگران خصلتی ضد صنعتی و ارتجاعی را داشتند، مثلا شورش "لودیتها" یا ماشین شکنان در سال 1812 میلادی، اگر کمونیسم پساصنعتی بخواهد به این جنبش برخورد کند در همان چهارچوب جنبش ماشین شکنان به راه خواهد انداخت و از خودشان شروع کرده و یکی پس از دیگری ماشینها را در هم خواهند شکست.

انقلاب برهنگان درافزوده ای به سوسیالیسم تخیلی
سوال دیگری نیز که به ذهن هر کسی خطور میکند این است، آنچه که به "انقلاب برهنگان" از جانب کمونیسم پساصنعتی معرفى شده است و خودشان در صف مقدم این "انقلاب" قرار گرفته اند قرار است چکار کند؟ آیا میخواهند به جنبشی علیه اسلام سیاسی تبدیلش کنند؟ اگر جنبش است قدمهای بعدی این جنبش کدامها هستند و اگر نیست هدف از این جنجال ژورنالیستی چیست؟ البته خودشان به درست میگویند که نمیخواهند به جنبش تبدیلش کنند پس لابد جنبه دیگر آن همانا جنجال تبلیغاتیش، مهمتر است. گرچه در هردو حالت هم چیزی به اصل مسئله اضافه نمیشد. چون بعد از لخت شدنها هم اسلام سیاسی هنوز در خیلی جاها با خون پاشیدن به جامعه در قدرت سیاسی است و این لخت شدنها اگر هدف گروه فشار هم باشد اسلام سیاسی در میدان واقعی مبارزه کوچکترین فشاری بر خود حس نکرده است.

اما چرا من میگویم این درافزوده ای به سوسیالیسم تخیلی است. در واقع بیشتر کمونیستها با هر تعبیری که از کمونیسم دارند و خصوصا در جنبش کمونیسم کارگری کمتر کسی را میتوان یافت که بگوید جامعه ایران مذهبی است. از تلویزیون این "کمونیسم" چند سال پیش ویدیوئی از اعتراض جوانان آریاشهر تهران پخش شد که همه شعار میدادند "جمهوری اسلامی نمیخایم نمیخایم" و این خود نشانگر آن بود که این مسئله همانا نه تنها غیراسلامی بودن بلکه ضد اسلامی بودن این جامعه را به نمایش میگذاشت. در واقع جوانان پرشور در تهران به نمایندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران بخشی از حرفهای دلشان را فریاد زدند. در واقع مردم در هر فضایی که برایشان پیش آمده است خواسته های خودشان را مطرح کرده اند. پس مسئله بر سر "تابوشکنی" نیست که این جامعه خیلی وقت است این "تابو" را شکسته است و شاید کادرهای حککا جزو آخرین نفرات آن حتی با دوسه دهه تأخیر باشند. جوانان آریاشهر نفرت و انزجار خودشان را از اسلام و قوانین ارتجاعی آن به وضوح نشان داده اند. در همین راستا لخت شدن عده ای در خارج کشور معلوم نیست که میخواهد کدام "تابو" را بشکند. آیا این به "تابوی" شکسته شده نشان از تحلیل دیگری ندارد؟ آیا با ادعای "تابو" شکستن حککا نمی خواهد بگوید که این جامعه از قبل اسلامی بوده؟ و مردم ایران منتظر کادرهای باشهامت حککا بودند که پیش قدم شوند؟!! اگر جریانی ادعا میکند که این "تابوشکنی" برای این است که از "تابوشکنی" کسی دیگر حمایت کند هم بند این تحلیلش را به آب می دهد که میگوییم جامعه ایران مذهبی نیست و هم می خواهد به زنان و مردان برابری طلب "شهامت" خودش را به نمایش بگذارد و مسئله را تنها در ترس و نبود شهامت و جرأت زنان و مردان طالب حقوق برابر زن و مرد، میداند. بگذریم از ادبیاتی همچون "تابو، تابو شکنی" که خود ادبیاتی راست و غیر مارکسیستی هستند.

در واقع کمونیسم پساصنعتی به جای گشودن افق و دورنمایی برای این جامعه ضد اسلامی و منزجر از قوانین پوسیده اسلامی٬ که انتظار هم چنین نیست٬ اميدورار است "سوسیالیسم" اش بعد از "تابو" شکنی برقرار شود.

٢ فروردين ١٣٩١

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

زمینه‌های اجتماعی و تاریخی شکل‌گیری کومه له، گفتگوی اشتراک با ایرج فرزاد



زمینه‌های اجتماعی و تاریخی شکل‌گیری کومه له، گفتگوی اشتراک با ایرج فرزاد



اظهار نظرات فراوان و روایات متفاوت و گاه متناقضی در رابطه با تاریخ و منشا سیاسی و فکری و سازمانی "کومه‌له" وجود دارند. ۲۶ بهمن، روز اعلام فعالیت علنی کومه‌له، ما را بر این داشت تا گفتگوئی داشته باشیم با شما (ایرج فرزاد) از اعضای سابق رهبری این سازمان.
- در اظهار نظرهائی که در سایتها و نشریات مختلف در رابطه با شکل‌گیری کومه له موجود بود چند تاریخ وجود داشت یکی بهمن ۱۳۵۷ یکی سال ۱۳۴۸ و در تعدادی از نوشته ها به قبل‌تر ازسال ۱۳۴۸ اشاراتی شده بود. کدام تاریخ واقعی است و شما این تاریخ را چگونه توضیح میدهید؟

ایرج فرزاد: پائیز سال ۱۳۴۸ مقطعی است که در آن تعدادی از روشنفکران انقلابی که بخش عمده آنها در دانشگاهها و مدارس عالی تهران به تحصیل مشغول بودند، تصمیم گرفتند فعالیتهای خود را به شکل سازمان یافته ادامه بدهند. جهت گیری اساسی فعالیت آنها با توجه به شیوه های جدید "میلیتانت" که در قبال "سازشکاری" و فرصت طلبی و پاسیفیسم حزب توده به شکل فعالیت های چریکی( در ادامه با نام سازمان فدائیان خلق ایران) ظاهر شد، تاکید بر "ضرورت تشکیل حزب کمونیستی طبقه کارگر" و "اتکاء به توده ها" و رد تئوریهای کانون جنگ چریکی و مشی "جدا از توده ها" و تزهای "رژی دبره" بود. ادبیات مورد استفاده در جمع ها و محافل آن "تشکیلات"، عمدتا آثار لنین و مرزبندی های او با "اکونومیسم و نارودنیسم" بود. اکثر کتابها و نوشته های قابل دسترس در دوائری که ادبیات "قاچاق" را حفظ کرده بودند، و از میان آنها مهمترین آثار لنین از جمله: "چه باید کرد؟"، "دو تاکتیک سوسیال دمکراسی"، "یک گام به پیش دو گام به پس"، "دولت و انقلاب"، "چپ روی بیماری کودکی کمونیسم" و ... در محافل دست نویس و با استفاده از کاربن تکثیر میشدند. بعلاوه در شکافی که بین کمونیسم شوروی و کمونیسم مائوئی چین ایجاد شده بود، موضع آن محافل "ضدرویزیونیسم" مخصوصا "رویزیونیسم خروشچفی" با رویکرد دفاع آن رویزیونیسم از "دولت تمام خلقی" و "راه رشد غیر سرمایه داری" بود. با اینهمه آن سازمان هنوز تا مقطع اولین تجمع اعضاء خود در زمستان ۵۷، هیچ تظاهر بیرونی نداشت و در همین مقطع هم اعلامیه های خود را با عنوان "هم میهنان مبارز" منتشر میکرد و با تصمیمات آن نشست بود که نام "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران" را برای خود انتخاب کرد. با این حال حتی تا مقطع کنگره دوم کومه له"، نیمه اول فروردین سال ۶۰، کومه له فاقد برنامه و اساسنامه، که بنا به تعریف ارکان پایه ای و مشخصه هر نوع "سازمان" و یا حزب است، بود.
در جریان جشن های "۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی"، در ۲۳ یا ۲۴ مهر ماه سال ۵۰ در شهر سنندج اعلامیه ای توسط ما نوشته و پخش شد که شروع آن از یک شعر "فرخی یزدی" برگرفته شده بود و هیچ نام و امضائی پای آن نبود. این تنها اعلامیه و تنها ابراز وجود سیاسی"تشکیلات" در طول دوره فعالیت "مخفی" اش بود. از رفقای جان باخته تا جائی که خاطره ام یاری میکند، صدیق کمانگر، عطا رستمی، فواد مصطفی سلطانی و جمیل زکریائی در دست نویس و پخش آن اعلامیه شرکت داشتند. روز ۲۶ بهمن سال ۵۷ که رفیق "محمدحسین کریمی" در جریان حمله برای خلع سلاح شهربانی سقز، زخمی و سپس جان باخت، آن سازمان با آن نام موجودیت علنی خود را اعلام کرد. از پائیز سال ۱۳۴۸ و تا این مقطع، آن جمع متشکل به شکل "درونی"؛ یا "تشکیلات" و یا "روشن- فکران" نامیده میشد. از طرف دیگر در سیر بحران انقلابی سال ۵۷ نویسندگان اعلامیه های "هم میهنان مبارز" در کردستان بطور فعال در راس مبارزات مردم برای بزیر کشیدن رژیم شاه قرار داشتند و در برابر جریانات مذهبی ای چون "مکتب قرآن" داعیه رهبری داشتند و این موضع را با پیشرو بودن خود در آن دوران انقلابی در ذهن مردم تثبیت کرده بودند. بنابراین به عنوان "کومه له" و تحت این نام، سازمان مذکور در واقع و به معنی کامل آن محصول همین دوران بحران انقلابی است. آنچه که کومه له را به عنوان یک سازمان معتبر به جلو صحنه سیاست کردستان و ایران پرتاب کرد، نقش آن سازمان و کل لایه کادری آن در دوره ای انقلابی و بحران انقلابی ۵۷ است که با کشتارهای سیاسی سال ۶۰ در واقع آن دوره بسته میشود. کومه له حاصل روی آوری خیل وسیع کمونیستهای جوان و کارگران کمونیست به تشکیلاتی بود که در دوره قبل از سال ۵۷ ، ناشناخته و مخفی کار و فاقد یک نام معین و فقط متشکل از تعدادی انگشت شمار روشنفکر انقلابی و یا چند "زندانی سیاسی" زمان شاه در فاصله سال ۵۳ تا ۵۷ بود.

چند فاکتور و رویداد و مواضع مهم سیاسی این حقیقت را روشن ترمیکند:
۱- در مقابل "شخصیت" هائی چون احمد مفتی زاده و مکتب قرآنی ها، در همان دوره رویاروئی مردم با رژیم شاه، چهره های پشت اعلامیه های "هم میهنان مبارز" در هیات افراد و شخصیتهای مشهور و مورد اعتماد، برای مردم شناخته شده بود. قبل از تصرف قدرت توسط جریانات اسلامی در تهران، شکاف و جدال بر سر هژمونی بر مبارزه مردم در کردستان و بخشهائی از کرمانشاه و آذربایجان ایجاد شده بود و شخصیتهای "کمونیست" و "چپ" که با "تشکیلات" تداعی میشدند، در برخی از شهرهای مناطق کردستان و کرمانشاه و آذربایجان از جمله سنندج، مریوان، کامیاران، سقز، بانه، دیواندره، پاوه و نوسود و اورامانات و تا حدی بوکان و سردشت و نقده و پیرانشهر و اشنویه و به درجه کمتری مهاباد که مرکز سنتی ناسیونالیسم کرد بود، در ذهنیت جامعه نفوذ چشمگیری داشتند و از قابلیت جابجائی نیرو در مقیاس وسیع برخوردار بودند.

۲- رویدادهای نوروز سال ۵۸ سنندج، که در راس آن شخصیت معروفی چون صدیق کمانگر قرار داشت و تقریبا کل شورای انقلاب جمهوری اسلامی، از جمله رفسنجانی، طالقانی، بنی صدر و بهشتی، را برای "مذاکره" به سنندج کشاند، به پشت گرمی همان سازمان که در آن روزها دیگر با نام "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران" فعالیت داشت، انجام شد. این رویداد پر تحول که نشان میداد به همت و درایت و با اراده یک عده مشهور به کمونیست، "انقلاب" ادامه دارد، نقش عظیمی در معرفی سازمانی که در دل آن تحولات بوجود آمده بود، داشت.

۳- رویداد ۲۳ تیر سال ۵۸ شهر مریوان که طی آن رفقای کومه له در راس سازماندهی تظاهرات برای خلع سلاح اولین مقر سپاه پاسداران متشکل از "پیشمرگان کرد" مکتب قرآن قرار گرفتند، اتفاق مهم دیگری بود که به دنبال خود "کوچ تاریخی" مردم مریوان را به دنبال داشت که ابتکار آن هم در دست رفقای "کومه له" بود.

۴- پس از فرمان یورش خمینی در ۲۸ مرداد همین سال، کومه له اطلاعیه ای به نام "خلق کرد در بوته آزمایش" صادر کرد که در آن متعهد شده بود که تمام امکانات و نفوذ خود را برای سازماندهی یک مقاومت همه جانبه با آن یورش وسیع، بکار خواهد گرفت. محتوا و نکات این اعلامیه در نشست سه نفری متشکل از رفقای جان باخته فواد مصطفی سلطانی، دکتر جعفر شفیعی و من مورد بحث قرار گرفت و با انشای جعفر شفیعی و من منتشر شد. آن تعهد با تمام قوا از جانب کومه له و نیروی مسلح آن و به پشتیبانی مردم به تحقق پیوست و رژیم اسلامی ناچار از عقب نشینی از شهرها و روی آوری دوباره به "مذاکرات" شد. نتایج این مقاومت سرسختانه این بود که در کردستان و بخشی از آذربایجان تا مقطعی که "بنی صدر" تا خواباندن "غائله" کردستان "پوتین هایش را از پا در نیاورد" یک فضای باز و آزاد سیاسی حاکم بود و محل نیرو گرفتن و قدرت گیری مردم و تشکل های آنان، از جمله تشکل مردم همه محلات زندگی تحت نام "بنکه" ها حاکم بود.
به نظر من یکی از منابع اوریجیتال برای شناخت "کومه له" و ریشه های واقعی عروج آن در متن کشاکشهای آن دوره برآمد انقلابی، مصاحبه ای است که ۲۸ سال پیش با صدیق کمانگر انجام شده است. متن پیاده شده این مصاحبه موجود است و در این آدرس قابل مراجعه است:
http://www.iraj-farzad.com/۲۰۱۱/۰۹/post_۲۰۹.html
بعلاوه رویدادهای مهمی که توجیه لشکر کشی با صدور فرمان هجوم خمینی به کردستان بود، حول مسائلی بود که با تحصن "قوری قلعه" در پاوه اتفاق افتادند. این رویدادها گوشه های کمتر اشاره شده تاریخ عروج کومه له و نقش یک تشکیلات کمونیست در رهبری سیاسی جامعه را در تاریخ ثبت کرده است. نگاه به مطلبی توسط یکی از فعالین آن دوره (عبداله شریفی) هم مستندات زنده ای در باره کومه له و تاریخ واقعی این سازمان بدست میدهد. به این آدرس مراجعه کنید:
http://www.a-sharifi.com/?p=۵۳
از شرح مفصل تر تغییر و تحولات در ذهنیت مردم و در باور مردم به قدرت خود که همگی با فعال شدن یک سازمان "کمونیست" ممکن شد، خودداری میکنم و خوانندگان را به رجوع به منابع کتبی و جدلهای ثبت شده که اکثر آنها در سایت های اینترنتی قابل دسترس شده اند، دعوت میکنم. فقط بر این حکم مجددا تاکید میکنم که آنچه "کومه له" نام گرفت، بدون در نظر گرفتن آن پایه مادی و اجتماعی و نقش شخصیت ها و لایه انسانی و سازمانی جمعی که قبل از آن تحولات یک سازمان مخفی و ناشناخته بود، بی معنی است. در یک کلام کومه له، محصول تحولات انقلابی سال ۵۷ و محصول تحرک طبقه کارگر و "رنجبران" و "زحمتکشان" جامعه سرمایه داری ایران و دخالتگری سیاسی "کمونیست" های جنبش این طبقه در تداوم آن دوران تلاطم اجتماعی تا مقطع سرکوبهای خونین سال ۶۰ است.
یک نکته را در مورد مفهوم "کومه له" توضیح بدهم. کومه له در واقع در زبان کردی به معنی "سازمان" است. اما آن بخش از سوال شما که میگوید:( "برخی" ریشه "کومه له" را حتی قبل از سال ۴۸ ذکر کرده اند)، توضیح و در عین حال زمینه های خود را دارد.
در دوره "قاضی محمد" یعنی در سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ سازمانی به نام "کومه له ژ. ک" ( سازمان احیاء کرد) تشکیل شده بود که یک سکت ارتجاعی و دهقانی و بشدت مذهبی و در واقع سلف سیاسی "حزب دمکرات کردستان ایران" بود. با توجه به پیشینه خانوادگی یکی از کادرهای قدیمی تر در "جمهوری مهاباد"، بطور پوشیده کوششی به عمل آمده بود که نام "کومه له" برخاسته از دوران بحران انقلابی سال ۵۷ را به نوعی به یک تاریخ ناسیونالیسم کرد و در بهترین حالت تعلق به "جنبش کردستان"و در این مورد به همان "کومه له ژ. ک" متصل کنند. چنین تلقی ای در ذهنیت خاموش و نگفته و جدالهای درونی همان یک نفر ذخیره شد تا شرایط برای مصادره ناسیونالیستی نام کومه له، با به قدرت رسیدن ناسیوالیسم کرد در سایه دکترین "نظم نوین" بوش پدر و بمباران بغداد به بهانه حمله رژیم بعث به کویت در سال ۱۹۹۱ فراهم شد. اگر کومه له واقعی محصول انقلاب ۵۷ در ایران و محصول تحرک طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری ایران و کردستان؛ و بازتاب اراده یک عده انقلابی متشکل و کمونیست برای "ادامه انقلاب" ۵۷ است، مصادره ناسیونالیستی و "کردی" و اتنیکی و "فدرالیست و قومی خواه" کردن آن نیز، به همان درجه محصول تحرک ضدانقلاب نظم نوینی و اسباب کشی سیاسی ناسیونالیسم و قوم پرستی کرد و سازمانها و احزاب آن از اردوگاه "فروپاشیده" شوروی و بلوک سرمایه داری دولتی، به اردوگاه و قطب باقیمانده از جهان دوقطبی پیشین است.

- اشاره کردید به اینکه پائیز سال ۱۳۴۸ مقطعی است که در آن تعدادی ازروشنفکران انقلابی تصمیم گرفتند فعالیتهای خود را به شکل سازمان یافته ادامه بدهند و گفتید که روز ۲۶ بهمن سال۱۳۵۷ روز اعلام وجود علنی کومه‌له بود. در صورت امکان آن تعداد از شخصیت های که در تصمیم گیریهای اولیه نقش داشتند را نام ببرید و در رابطه با نقش این شخصیت ها و نوع فعالیت دراین دوره منظور سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ کمی بیشتر توضیح بدهید.

ایرج فرزاد: کسانی که در آن حرکت اولیه دخیل بودند، البته تا جائی که خاطره ام یاری میکند و امیدوارم کسی را از قلم نیاندازم، این افراد بودند:
فواد مصطفی سلطانی، محمد حسین کریمی، مصلح شیخ الاسلامی(ریبوار)، ساعد وطندوست، حسین مرادبیگی، عبداله مهتدی، فاتح شیخ الاسلامی، عطا رستمی، صدیق کمانگر، شعیب زکریائی و من(ایرج فرزاد).
در آن دوره یعنی در پائیز سال ۱۳۴۸، غیر از ساعد وطندوست و فاتح شیخ و حسین مرادبیگی که قبل از ما فارغ التحصیل و یا شاغل بودند، بقیه مقیم تهران و کرج و در دانشگاه و مدرسه عالی دانشجو بودیم. محمدحسین کریمی دانشجوی دانشکده مهندسی کشاورزی کرج و عطا رستمی علاوه بر شغل معلمی به تحصیل در تهران مشغول بود.
به مهمترین"نوع" فعالیت ها در پاسخ به سوال اول قدری اشاره کرده ام. اما لازم میدانم برای روشن تر کردن جوانب دیگری از مساله به شرایط و اوضاعی که زمینه مادی و اجتماعی فعالیت های دوره مورد اشاره اند، اشاراتی داشته باشم. یکی اینکه محل تولد تقریبا اکثریت قریب به اتفاق آن جمع اولیه کردستان بود. و انس گرفتن کسانی که پیشینه و پیش زمینه های تفاهم بیشتری داشتند، مخصوصا برای "شهرستانی" هائی که به محیط بزرگتر و بسیار شهری تر و صنعتی تر و متنوع تر و در این مورد شهری مثل پایتخت ایران پا میگذارند، شاید ساده تر و فعالیت سیاسی آن هم از نوع خطرناک و ممنوعه آن از درجه امنیت بیشتری برخوردار باشد. این نوع "همبستگی" و اعتماد ناشی از مناسبات سنتی تر، فقط خاص و ویژه جمع ما نبود. در آن دوره زمانی در کوی دانشگاه تهران( واقع در خیابان امیرآباد شمالی)، تعدادی از سرمایه داران و متمولین برخی شهرستانها مثل کاشان، اصفهان و یزد برای دانشجویان همان شهرها ساختمان هائی را با هزینه خود بنا کرده بودند که به ساختمان دانشجویان "کاشی"، "اصفهانی" و "یزدی" معروف بودند. جمع ما اگر از "عنایت" چنان سرمایه دارانی محروم مانده بود، اما پناه گرفتن زیر سایه مناسبات سنتی تر و شهرستانی را با کرایه کردن منازل و اطاقها بطور مشترک، دو و سه تا چهارنفره، جبران کرده بودیم و غیر از عبداله مهتدی که وضع مالی بهتری داشت و خانواده او سالها قبل در تهران اقامت گزیده بودند، بقیه ما در مواجهه با زندگی جدید در شهر بزرگی چون تهران، راه دیگری جز اتکاء به آن پیشینه قدیمی تر نداشتیم. این فاکتور اجباری البته بعدها موضوع یک ارزیابی نادرست قرار گرفت به این معنی که "کرد" بودن تشکیل دهندگان جمع اولیه را مبنائی برای توصیف خمیر مایه اولیه ما به عنوان چپ "کردی" و در بهترین حالت "سوسیالیسم کردی" قرار بدهند. این توصیف به همان اندازه غلط است که بگوئیم جنبش مشروطه شناسنامه "ترکی" دارد و سوسیالیسم، بخاطر حکومت سوسیالیستی در گیلان، شمالی است و یا جریان و گرایش و تفکر فدائی، دانشکده فنی چی ها و یا پرچم برابری حقوقی انسانها، بخاطر انقلاب کبیر فرانسه، فرانسوی بوده اند. اما علیرغم هر پبشینه و سابقه و ریشه شهرستانی ما، این تهران و فضای سیاسی و اجتماعی و جدالهای درون کانونهای فکری موجود و فعال جهان در آن شهر بود که ما را به سوسیالیسم و فعالیت سوسیالیستی با هر تعبیر و روایتی کشاند. این زندگی در فضای موجودیت اجتماعی ودر مقابل چشم ما، کارخانه های بزرگ و کارگران صنعتی و مناسبات بری از هر پیرایه ماقبل سرمایه داری و معضلات و پیچیدگیها و "تازگی"های آن مناسبات بود که ما را با فضای فکری و جنبشی متناظر با آن شرایط واقعی آشنا کرد و ما را به فکر ایجاد "حزب طبقه کارگر"، آنطور که از آثار لنین برگرفته بودیم، انداخت.
فاکتور دیگر وجود نسل پیش تر "دانشجویان کرد" بویژه در تهران بود. نسلی که با پا گذاشتن ما به دانشگاه در سالهای پایان تحصیلات خود بود و سوابق واقعی و عملی فعالیت در جنبش ناسیونالیستی کرد را داشتند. در میان آن نسل از جمله باید به "صلاح الدین مهتدی"، برادر بزرگتر عبداله مهتدی اشاره کنم. پس از بازگشت ملامصفی بارزانی از شوروی به عراق و دعوت عبدالکریم قاسم از او و استقبال از او در بغداد، میانه او و ایل بارزانی با عبدالکریم قاسم به هم خورد و موجب رویدادی شد که به "انقلاب ایلول" در سال ۱۹۶۱ مشهور است. صلاح الدین مدتی سمت "منشی" ملامصطفی را داشته است اما با ایجاد شکاف بین بارزانی و طالبانی که از آن بعدها جنگ "جلالی- ملائی" سرآورد و به تناوب یکی از آن دو اردو، به حکومت بغداد و یا ایران در تقابل با دیگری پشت بستند، صلاح الدین مهتدی به ایران بازگشت و امان نامه گرفت و به تحصیل در رشته حقوق دانشگاه تهران ادامه داد. با توجه به اینکه پدر آنها، یعنی رحمان آغا مهتدی نیز که عضو کابینه"جمهوری مهاباد" بود و پس از شکست شبه حکومت و اعدام قاضی محمد، به تهران احضار شده و در آن شهر در دانشکده "الهیات" تدریس میکرد، این رابطه و پیشینه خانوادگی مهتدی در جنبش ناسیونالیسم کرد، مادی تر تصویر میشود. درست در سالهای پایان تحصیلات صلاح الدین مهتدی، جریان مسلحانه ماههای آخر سال ۱۳۴۶ و اوایل سال ۱۳۶۷ در میگیرد. جریان از این قرار بود که رهبری جریان بارزانی در کردستان عراق کاملا تحت سیطره رژیم شاه قرار گرفته بود و بنابراین تحمل هر مخالف "رژیم شاه" در قلمرو بارزانی به حداقل رسیده بود. ناچار کمیته ای از حزب دمکرات کردستان ایران، موسوم به "کمیته انقلابی" آن حزب، که به سرسپردگی رهبری حزب خود( احمد توفیق) به بارزانی معترض بودند و برای مصون ماندن از خطر تعقیب و ترور، مسلحانه به مناطق مرزی کردستان ایران بازگشتند. این حرکت البته بار دیگر اشتهای صلاح الدین مهتدی را برای از سرگیری فعالیت سیاسی تحریک کرد. از شرح جزئیات این اتفاقات میگذرم. روشن بود که آن حرکت در میان روشنفکران نسل پیشین تر ما توقعاتی طرح کرده بود. جمع ما که فاقد چنان پیشینه هائی بود، با توجه به مشغله هائی که به آن اشاره کردم، با "مشی مسلحانه" مرزبندی داشت و در مقابل به تئوری حزب و ساختن حزب در برابر آن رویداد روی آورده بود. بنابراین، این مساله و یا مهندسی این "ریشه" شکل گیری کومه له که گویا محصول "مبارزه مسلحانه" و یا بدیل "چپ" در برابر سیاست راست و دنباله روانه حزب دمکرات از بارزانی است، و یا اینکه "گرایش سوسیالیستی در جنبش کردستان" بوده است، به عنوان واقعیت تاریخی حقیقت ندارد. همین پیش زمینه آن نسل قدیمی تر و همین تفاسیر چپ و "سوسیالیستی" از ناسیونالیسم ممکن است دلایل و ریشه های انشقاقات کومه له پس از رویدادهای جنگ خلیج ( جنگ بوش و متحدانش در سال ۱۹۹۱ و بمباران بغداد به بهانه حمله رژیم بعث به کویت) و به قدرت رسیدن احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق را در میدان آزمایش خونین "نظم نوین" توضیح بدهد و در مورد تاریخ کومه له پس از آن رویداد صدق کند، اما مطلقا به ریشه های تشکیل جمع اولیه ای که من اوضاع و شرایط عروج آن را توضیح دادم، سرسوزنی ربط ندارند.
اجازه بدهید همینجا به موضع ناروا و غیر واقعی دیگری که وضعیت فعلی کومه له در دوران پس از جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ موجب "کشف" و حفاری آن شده است، اشاره کنم. و آن هم نگاه کردن به کومه له اولیه از موضع بحث های صفحه "بر سر دوراهی" مجله هفتگی اطلاعات دوره شاه و از موضع مشغله های "کاخ جوانان" همان دوران است. اینکه گویا کومه له به دلیل عقب ماندگی "فرهنگی"، شرایط و فرصت مناسب برای کسانی که تا آن دوره ها سمپات و یا عضو سازمان جوانان حزب "پان ایرانیست" بودند فراهم نکرد تا مشکل "موی بلند" و داشتن "دوست دختر" آنان را هضم کند! و این انتقاد را نه تنها در آن سالها طرح نکردند، بلکه در سال ۲۰۰۱ و در جریان سمینار "تاریخ شفاهی کومه له" خیلی صریح و البته حق بجانب مطرح کردند. (نوارهای بحث همه شرکت کنندگان در این سمینار در سایت شخصی من قابل دسترس اند و میتوان از زبان صاحبان آن موضع به آن گوش داد). توقع در آن سالها از کومه له که به مشاور فرهنگی معدود جوانانی که تازه زندگی روستائی را پشت سر گذاشته و وارد اولین تجارب زندگی نه در تلاطم شهرهای بزرگ و میلیونی که در محدوده شهرستانهای کوچک شده بودند، قدری زیادی سانتی مانتال است. انتظار اینکه آن تشکیلات به مشاوران چنان کسانی برای رفع عقده ها و مشغله های درونی او مشغول شود، زیادی سطحی است. بدتر از آن پیچیدن توقع از کومه له برای هضم جوانکی خود روستازاده و با آن کمپلس ها، زیر عنوان بی اهمیت بودن کارگر و زن و کودک و پرولتاریای صنعتی و در عوض تا بخواهی دهاتی و دهقانی و ملی گرا و غیرمدرن، زیادی نچسپ و غیر منصفانه است. من به زمینه های واقعی سهل انگاری ها به "تئوری" و بویژه به روی آوری رهبری آن دوره "تشکیلات" به "مشی توده ای" و "از توده ها بیاموزیم" اشاره کردم. ایراد و انتقاد به آن گذشته را خود همان افراد در جریان پیوستن به پروژه حزب کمونیست و از آن جمله پشت سر گذاشتن آن حفره های "فرهنگی" را در متن بسیار عمیق تری عملی کردند و عملا در همان مقطع و بویژه در کنگره دوم کومه له( فروردین ۱۳۶۰) راه را بر انتقادات نازل و ارزان این چنینی بستند. وضعیت کنونی جریاناتی که اکنون تحت نام "کومه له" اموراتشان را میگذرانند، به نظر من کوچکترین حقانیتی به آن نوع انتقاد کاخ جوانانی و آنهم در پوشش ریاکارانه دفاع از کارگر و پرولتاریای صنعتی نمیدهد. در سالم بودن و صمیمانه بودن حاملین چنین مواضعی شک دارم.

واقعیت این بود که تمرکز بیشتر فعالیت ما بر کار در میان کارگران و حتی به شکل در پیش گرفتن زندگی کارگری سوق یافت. در ماههای قبل از دستگیری وسیع ما در پائیز سال ۵۳، تصمیم به در پیش گرفتن زندگی کارگری در مراکز صنعتی بزرگ گرفته شده بود. اما یک نکته دیگر را هم باید اضافه کنم: علاوه بر جهت گیری "کارگری"، همانطور که قبلا هم نوشتم، "مشی توده ای" و "کار در میان توده ها" و به تبع تاثیر پذیری از مائو و تزهای او، یکی از جهت گیری های دیگر ما در آن دوره نیز بود و این روند بویژه با دور شدن ما از سالهای اولیه تشکیل جمع ما، که در حقیقت مقدار زیادی عملا به معنی فاصله گرفتن ما از مطالعه و حتی تحقیر "کار روشنفکرانه" بود و در مقابل "پیوند با توده ها" پر رنگ شد، قوی تر هم میشد. از این نظر وقتی ما با جریان تشکیل "سازمان انقلابی حزب توده" آشنا شدیم و نشریات آنها را خواندیم، در آنها یک نیروی فی الحال متشکل و دارای نشریه دیده بودیم و ارزیابی ما آن بود که با آن سازمان سرانجام "متحد" خواهیم شد. سازمانی که در واقع حزب رنجبران از آن زاده شد و عاقبت آن را در برخورد به جمهوری اسلامی دیدیم. از آن پس، تحولات دوران انقلابی سال ۵۷ است که سرنوشت دیگری را برای آن جمع اولیه رقم میزند. اگر آن دوران انقلابی روی نمیدادند، و کومه له ادامه خطی خودش را طی میکرد، دیر یا زود با تناقضات خود دست به گریبان میشد و شاید به محافلی که به کار سوزنی و مخفی مشغول می ماندند، تبدیل میشد. اما رویدادهای پر تحول ۵۷ عملا اعضا و افراد سازنده کومه له را در موقعیتی قرار داد که با انتخاب آگاهانه و تصمیم خود آنها، کلا سرنوشت سیاسی آن را از سازمان "هم خط" پیش تر خود، از بنیان و از نظر "سیاسی" متفاوت رقم زد. افراد آن جمع، همراه با سیل وسیعی از نیروهای جوان و کمونیست که به "کومه له" روی آورده بودند، قبل از اینکه جمهوری اسلامی قدرت را قبضه کند و قبل از اینکه اتخاذ "موضع" در قبال رژیم اسلامی به دامن شان پرتاب شود، خود عملا در سیر مبارزه علیه رژیم شاه نه تنها شرکت کننده، که در موقعیت رهبری قرار گرفته بودند.

- از چه تاریخی و چگونه شد که کومه‌له فعالیت مسلحانه را در دستور کار خود قرار داد؟

ایرج فرزاد: تاریخ دقیق آن یادم نیست. اما "اسلحه" در کردستان و با توجه به سابقه طولانی تر مبارزه مسلحانه و "پیشمرگایه تی" یکی از داده های هر حزب سیاسی مدعی بود. علاوه بر این مساله ما برای مثال میدیدیم که نیروئی چون "قیاده موقت" و "مکتب قرآن" از طرف دولت جدید اسلامی دارند بشدت مسلح میشوند، بارها مزاحمت های مسلحانه این نیروها را برای رفقای ما و برای مردم دیده بودیم و خود در صحنه جدال های اجتماعی با آنها روبرو بودیم. کاملا مشخص بود که بدون مسلح شدن ما و بدون مسلح کردن مردم طرفدار ما، صرفا با "افشاگری" و "تبلیغ" نمیشد نظر احدی را بخود جلب کرد.

در دوره های اولیه تشکیل "اتحادیه دهقانان" مریوان، فعالیت عمدتا بر تشکیل مجامع عمومی مردم متمرکز بود، اما همان فعالیت های "مسالمت آمیز" و "مدنی" بارها و بارها مورد تعرض نیروهای مسلح مکتب قرآن و قیاده موقت قرار گرفتند. اینکه نیروی رهبری اتحادیه دهقانان در جریان گشت های سیاسی خود برای تشکیل مجامع عمومی باید مسلح شود، یک عامل "دیکته" شده آن شرایط بود. از آن پس رهبری تشکیلات کومه له تصمیم به ایجاد مراکز آموزش نظامی گرفت و طی دوره هائی تعدادی از اعضا و کادرهای خود را آموزش نظامی داد. نه تنها قیاده موقت و مکتب قرآن تعرض مسلحانه میکردند، بلکه حزب دمکرات که به اقرار رهبران آن در دل تحولات انقلابی ۵۷، "درگوش گاو خوابیده بود"، خود فی الحال و بطور مسلحانه ابراز وجود سیاسی میکرد و در برخی نقاط مرزی حتی افراد مسلح خود را برای گرفتن "گمرک" بر سر پست گذاشته بود. متعاقبا در یک توطئه و بدون اینکه اجازه بدهند که مردم دخالت کنند، حزب دمکرات، راسا تمام سلاح و مهمات پادگان مهاباد را قبل از رویدادهای خونین نوروز ۵۸ سنندج، یعنی در روز ۳۰ بهمن ۵۷ تصاحب و مصادره کرده بود. حزب دمکرات که با دستیابی به این حجم بزرگ سلاح و مهمات، به عنوان نیروئی که از "قافله" جا مانده بود، ولی دیگردر مقام "صاحب" دستاوردهای مبارزه مردم در شکل مسلح ظاهر شده بود، در عین اینکه آن ظرفیت را برای "سازش" با رژیم اسلامی در اولین روزهای پس از خلع سلاح پادگان مهاباد بکار گرفت، تهدیدات خود برای زهر چشم گرفتن از یک عده "ماجراجو" و "روشنفکر بیگانه با فرهنگ کردی" را آغاز کرد. هیچ راه دیگری جز پرقدرت شدن کومه له موجود نبود. رویدادهای نوروز ۵۸ و خلع سلاح پادگان ژاندارمری سنندج، این بار آشکارا با حمایت و شرکت مردم و فراخوان مستقیم رفقای کومه له، تناسب قوا را بر هم زد و همان جماعتی که به گفته تمسخر آمیز رهبری حزب دمکرات، با یک "قابلمه دلمه" همگی سیر میشدند، به یک نیروی پرقدرت تبدیل شدند که تمامی نیروهای ارتجاعی و مذهبی و از جمله حزب دمکرات و "شورای انقلاب اسلامی" تهران را هاج و واج کرد. کومه له دیگر فقط به جمع های کوچک مسلح و در محدوده اتحادیه دهقانان مریوان محدود نمانده بود. کومه له قلب مردم و قلب تمامی نیروهای مدافع سوسیالیسم و ادامه انقلاب را در سراسر ایران ربوده بود. شخصیت و سخنور برجسته این رویدادها رفیق عزیزمان "صدیق کمانگر" بود. صدیق توسط یک مزدور نفوذی در ۱۳ شهریور ۱۳۶۸ در یکی از دردوگاههای کومه له در کردستان عراق ترور شد.

- در جغرافیایی که کومه له فعالیت میکرد حزب دمکرات نیز مشغول به فعالیت بود و سابقه و تاریخ قدیمی تری از فعالیت متشکل و سازمانیافته را در کارنامه‌اش داشت. کومه‌له در دوره‌ای با این حزب وارد جنگ شد. چه عواملی موجب وقوع این جنگ شد؟

ایرج فرزاد: من در پاسخ به سوال قبل، تا حدودی به این مساله پرداختم. اما فاکتور مهمتری که به شروع جنگ از جانب حزب دمکرات علیه کومه له مربوط است، بحث "آزادی بیان" و "آزادی فعالیت سیاسی" بود. توضیح دادم که زمینه فعال مایشائی حزب دمکرات، از همان دوران مبارزه علیه رژیم شاه بسیار کم شده بود. در همان حال مردم کردستان، نه در ادامه سنتهای ناسیونالیستی و "پیشمرگایه تی"، که در متن یک تحول انقلابی به "سیاست" روی آورده بودند، سیاستی که نماینده و مظهر شفاف و علنی آن کومه له و سوسیالیسم و احترام کارگر و زحمتکش و حرمت زن و ستمدیدگان بود. در اولین اقدامات "ایذائی" و مسلحانه حزب دمکرات، جمع های کوچک و تک افتاده رفقای ما در مناطق روستائی و مرزی ای که سنتا پایگاه حزب دمکرات بودند، بخاطر "تبلیغ" علیه حزب دمکرات، یا ترور شدند و یا مورد اذیت و آزار و کتک کاری قرار میگرفتند. معلوم بود که کومه له ای که پای تصویب یک برنامه کمونیستی رفته است و نیرویش را پشت تلاش برای تشکیل حزب کمونیست گذاشته است، نیروئی که تصمیم گرفته بود "زن کرد" را مسلح کند و در شهر و روستا مبشر پاره کردن سنتهای تحقیر و اهانت به زن را بگسلد، برای نفس موجودیت و حفظ حزب دمکرات در قالب سنتی، بسیار خطرناک بود. اولین اخطارها، با همین توجیهات شروع شد. که "پیشمرگان حزب دمکرات" چون "زحمتکش" اند، "نا آگاه" اند و "تحمل" افشاگری علیه سیاستهای حزب خود را ندارند و با "آزادی بیان" آن هم به "زن" و آن هم به "کمونیست" مساله دارند و ناچار دست به اسلحه میبرند!! مساله برای حزب دمکرات این بود که کومه له رسما اعلام کند و بپذیرد که حزب دمکرات "حزب اکثریت" مردم کردستان است و بپذیرد که از افشای سیاستهای حزب دمکرات دست بکشد. از همان روزهای اول، حزب دمکرات تلاش کرد که همان شیوه ای را که در جریان حمله و قتل و سربریدن رفقای سازمان پیکار در بوکان( ۱۷ اسفند ۵۸) و خلع سلاح برخی از فدائیان اقلیت انجام داده بود، در مورد کومه له هم امتحان کند. کومه له ایستادگی کرد و هر تلاش را با تعرض متقابل پاسخ داد. از آن پس حزب دمکرات صراحتا اعلام کرد که جنگ با کومه له را "سراسری" میکند. در این محاسبات بشدت دچار اشتباهات مهلک شدند و حزب دمکرات چند مقر و پایگاه اصلی خود را از دست داد و سرانجام کومه له از موضع قدرت و به پیشنهاد و توصیه منصور حکمت اعلام آتش بس یکجانبه کرد. به این ترتیب حزب دمکرات، برخلاف کردستان عراق نتوانست "کردستان" را به "حیاط خلوت" خود تبدیل کند. حزب دمکرات سرانجام در یک جنگ و در شکست در آن جنگ بناچار پذیرفت، آنگاه که یک سازمان کمونیستی قدرت دارد، و قابلیت جذب مردم به آرمانها و سیاستهای سوسیالیستی را دارد و آنها را با نیروی خود تضمین میکند، دیگر نمیتواند نماینده "اکثریت" مردم باشد. این پاسخگوئی کمونیستها به جنگ طلبی حزب دمکرات، رابطه بسیار بهم فشرده بین "تئوری" و "قدرت" و "نیرو" را برجسته و معنی کرد.

آیا شما فکر میکنید که "میلیتانت" ترین ادعا یعنی اینکه کومه‌له مدافع "گرایش سوسیالیستی" در "جنبش کردستان" است، حقیقت تاریخی دارد؟

ایرج فرزاد: من در پاسخ به سوالات قبل، تا حدود زیادی به این سوال پاسخ داده ام، اما لازم میدانم جوانب دیگری را باز کنم. خود سوال یعنی پیش فرض گرفتن یک حرکت نامتعین و تا حدی موهوم تحت عنوان "جنبش کردستان" دلیلی بر منافع سیاسی زمینی تری از جانب جریاناتی است که کومه له را به عنوان "گرایش سوسیالیستی" همان پدیده غیر واقعی تعریف کرده اند. بعلاوه:

۱. من شرایط اجتماعی شکل گیری جمع روشنفکران انقلابی در سال ۱۳۴۸ را توضیح دادم و بزعم خود مستدل کردم که زندگی در تهران و درگیر شدن با مسائل پیچیده جامعه سرمایه داری ایران در آن سالها( که پروسه "اصلاحات ارضی" را از سرگذرانده بود)، انعکاس گرایشهای مختلف سیاسی و جدال کانونهای فکری جهانی تر، از جمله مسائل جامعه ایران، در شهرهای بزرگ و از جمله در تهران و نه "جنبش کردستان"؛ زمینه های مادی و فکری شکل گیری ما بودند. بعلاوه دستگیر شدن اکثر "بنیانگذاران"( اگر مجاز باشم چنین تعبیری بکار ببرم، چرا که تعداد دیگری بطور پیوسته تری به آن جمع پیوستند و جمع اولیه با همان ترکیب در سالهای بعد منسجم و یکدست باقی نماند) از ترکیب همان جمع اولیه در پائیز سال ۵۳( فواد مصطفی سلطانی، شعیب زکریائی، عبداله مهتدی و من که در زندانهای تهران بودیم و حسین مرادبیگی در زندان اصفهان بعلاوه جمع دیگری از رفقای ما طی همان سالها) ما را با "زندانیان سیاسی" و خطوط فکری و گرایشهای موجود و مطرح در میان آنها بیشتر آشنا کرد. همه، از بازجوهای ساواک گرفته تا زندانیان سیاسی و هم بندها، ما را به عنوان کسانی که از طریق ایجاد تشکل و شبکه های کمونیستی، "اقدام علیه امنیت کشور" کرده ایم؛ و یا به عنوان "سیاسی کار" در تقابل با پیروان جریان چریکی، یعنی "نظامی کار" میشناختند و نه مفهومی که مطلقا آن وقت وجود خارجی نداشت یعنی: فعالان "جنبش کردستان". در مورد جریان مسلحانه سال ۴۶- ۴۷ هم که توضیح کافی دادم. بنابراین بحث از گرایش راست و یا چپ یک پدیده موهوم و غیر طبقاتی، که تازه در شرایط دیگری چنان طرح میشود که پنداری واژه و اصطلاحاتی در فرهنگ سیاسی و یا اقتصاد سیاسی و یک داده پذیرفته شده است، تناقض درخود است.
۲. بکار بردن اصطلاح و مفهوم "جنبش کردستان"، اگر سالها بطور غیرانتقادی و بشیوه خودبخودی در متون "چپ" ایران و در ادبیات کومه له نیز باب بود و با اغماض با مفهوم مورد استفاده سوسیالیسم خلقی، یعنی "جنبش خلق کرد" مترادف قرار داده می شد، اما، تا جائی که یادم باشد، در بحبوحه جنگ با حزب دمکرات بطور فکر شده تر مطرح و فعال شد. در تبیینی که برخی از رهبری وقت کومه له( به نام کمیته رهبری) از آن جنگ ارائه داد، تحلیل آن بود که آن جنگ بر سر "هژمونی" بر "جنبش انقلابی کردستان" بین کومه له و حزب دمکرات روی داده است. هم آن تحلیل و هم بویژه مفهوم "جنبش کردستان" مورد یک نقد صمیمانه، اما موشکافانه و بسیار سیاسی و البته بی تعارف قرار گرفت. در این زمینه خوانندگان را به بحث و جدل مهمی که پیرامون آن جنگ و ریشه های آن در رهبری کومه له و اتفاقا بر سر بکار بردن "جنبش کردستان" درگرفت، جلب میکنم. لینک به آن نوشته را اینجا وارد میکنم:
http://hekmat.public-archive.net/fa/۳۵۴۰fa.html
۳. پس از جنگ خلیج و به قدرت رسیدن جریانات ناسیونالیست کرد در کردستان عراق، تعریف کردن هویت کومه له به عنوان "گرایش سوسیالیستی" و یا "نیرو و بازوی سوسیالیستی" در "جنبش کردستان" دیگر با انتقاد و یا مقاومت از "درون" مواجه نبود. "عادی" شدن کاربرد چنان تعبیری از هویت سیاسی کومه له دیگر به منافع بسیار زمینی تری مربوط است که زندگی سیاسی در همجواری و حتی در سایه احزاب ناسیونالیست به قدرت رسیده را طی بیش از بیست سال، توجیه و توضیح میدهد. من اینجا وارد این مساله نمیشوم که از نظر "دیپلوماسی" و برقراری روابط و مناسبات و یا دریافت کمک مالی از احزاب و دولتها، یک سازمان و یک حزب تا چه اندازه اصول و پرنسیپ های شفاف و علنی را اجرا و یا نقض کرده است و یا اینکه اصولا دارای موازین مکتوب و اعلام شده ای در این مورد هست یا نه. بحث من در مورد یک "بازبینی" در تعریف جایگاه و هویت سیاسی یک پدیده دارای تاریخ و تندپیچ های معین و قابل ارزیابی و تحلیل است. بحث من این است که در دنیای واقعی، این مقطع متاخر بیش از بیست ساله، به ماهیت "سوسیالیستی" کومه له و شناسنامه ضدناسیونالیستی آن، دیگر بطور قطع پیوستگی تاریخی با دورانها و تندپیچها و تصمیم گیریهای خلاف جریانی دوران های قبلی را از دست داده است. در چنین شرایط و اوضاع و احوال، تعریف کومه له که گویا از روز ازل به عنوان سازمانی "سوسیالیستی" و برای "رفع ستم ملی" برپا شده بود، انگار یک پیش فرض توافق شده و "مقدر" است که با آن سازمان به خاطر فعالیت در "کردستان"، زاده و بر پیشانی آن حک شده است. در نتیجه بطور فشرده در پاسخ به سوال باید یک بار دیگر تاکید کنم که تعلق کومه له به "جنبش کردستان" و تعریف از آن سازمان به عنوان "جناح چپ" جنبش ملی حقیقت تاریخی ندارد. و بنابراین انتقاد از نواقص و کمبودهای "کومه له" با پذیرفتن این پیش فرض و پیشداوری نیز به همان اندازه غیر تاریخی و ضد حقیقت تاریخی است.
و بالاخره، از آنجا که یکی از مهمترین مقاطع تاریخ کومه له، تصمیم به پذیرفتن صحت مواضع اتحاد مبارزان کمونیست و مارکسیسم انقلابی و پیوستن به پروژه حزب کمونیست ایران و چگونگی و چرائی این مساله است، واز آنجا که بزرگترین جعلیات و روایات و قلب واقعیات اتفاقا در همین مورد صورت گرفته است، رجوع به اسناد و جزئیات فاکتهای این مقطع و مبنای چنان تصمیمات شجاعانه و سرنوشت ساز، بسیار روشنگر است. لینک ضمیمه، متن پیاده شده سخنان منصور حکمت در سمینار "تاریخ شفاهی کومه له" در انجمن مارکس لندن در ژانویه ۲۰۰۱ است. در این سمینار علاوه بر منصور حکمت و حسین مرادبیگی، من هم از اعضای پانل بودم.
لینک به تاریخ شفاهی کومه له:
http://www.iraj-farzad.com/۲۰۱۰/۰۲/post_۱۵۹.html