جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۳ آبان ۶, سه‌شنبه

رژیم آیت لاهای قاتل و اسیدپاش را به زیر بکشیم




رژیم آیت لاهای قاتل و اسیدپاش را به زیر بکشیم


قدمت اعدام در رژیم اسلامی سرمایه به اندازه عمر خود این رژیم داعشی است. اعدام ریحانه ها قرار است جامعه را مرعوب کند، جامعه به فکر سرنگون کردن این رژیم نباشد، قوانین متحجر اسلامی همچنان خون بپاشد، جامعه فقر، گرانی، بیکاری، فلاکت اقتصادی و قوانین کپک زده اسلام را بپذیرد و ساکت شود، اعتراض نکند، پروژه "تدبیر و امید"، اسم دیگر اعدام و شکنجه و اسیدپاشی و زدیت با زن را بپذیرد، اعتراض نکند و "گفتگوی تمدنها"، اسم دیگر اعدام و شکنجه و زندان را بپذیرد و اعتراض نکند و ساکت شود و "توسعه اقتصادی"، اسم دیگر فقر و فلاکت اقتصادی را بپذیرد.اگر این جامعه قرار بود که مرعوب شود سالها بود، که حاکمیت این هیولای سیاه را میپذیرفت و ساکت میشد و از مبارزه تا سرنگونیش دست برمیداشت. متوصل شدن به اعدام و شکنجه، اسیدپاشی به روی زنان و احکام کثیف اسلامی با هدف ایجاد وحشت و ارعاب بیش از سه دهه است که برای رژیم اسلامی کارساز نبوده و این مهم را خود آنها بهتر از هر کسی میدانند. رژیم اسلامی و آخوندهای جنایت پیشه حاکم بر ایران سالهاست که تنها با برپا کردن طناب دار، ایجاد ارعاب، فقر و گرانی نشان میدهند که سرپا ایستاده اند. جامعه ایران در کمین سرنگونی کل این بساط جنایت هستند. سران رژیم جنایت پیشه اسلامی در ایران بدانند که در فردای سرنگونی این بساط قتل و کشتار اگر تا رسیدن کمونیستها و طبقه کارگر به قدرت سیاسی به دست مردم معترض تکه تکه نشدید، تک تکتان را به پای میز محاکمه خواهیم کشاند. برایتان دادگاههای علنی برپا میکنیم تا به تمام این جنایات در طی حاکمتتان اعتراف کنید.



سرنگون باد جمهوری اسلامی سرمایه
زنده باد ازادی برابری حکومت کارگری


۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه





ناسیونالیسم کرد مزدور و بازیچه دولتهای منطقه است
 سمکو نوری
*
17 درصد درامد پول نفت که طبق سهمیه بندیهای دولت عراق متعلق به حکومت اقلیم است، یکی از موارد مورد مناقشه حکومت محلی کردستان با دولت مرکزی بود. حکومت اقلیم کردستان با نپرداختن حقوق کارگران و کارکنان ادارات مدعی آن بود که این مقدار یا دیر پرداخت میشود یا مقدار آن کم است. اکنون با وارد شدن گروه تروریستی داعش "مخلوق غرب و امریکا" به صحنه سیاسی عراق، جناب بارزانی معاملات میلیاردی اسلحه با رژیم اسلامی ترتیب میدهد، این درحالی است هنوز هم حقوق کارگران و کارکنان پرداخت نمیشود و 17 درصد درامد پول نفت هم یا نمیرسد یا دیر میرسد یا کم است و بازهم این درحالی است که معاملات میلیاردی اسلحه هم پابرجاست.

*
جناب بارزانی "کنگره ملی کرد" را به راه انداخت و چپ و راست را تحت هژمونی و سیادت خود به صف کرد و از نمایندگان رژیم منطقه هم خواست در این همبستگی ارتجاعی شرکت کنند تا راه تجارت خود با دولت ترکیه و ایران را هموار کند اما بعدا معلوم شد یکی از دلایل معاملات دولت اردوغان با جناب بارزانی فشار گذاشتن بر دولت مرکزی عراق و بارزانی بازیچه ای بیش نبوده. اگر از بازیچه شدن بارزانی نزد رژیمهای اسلامی در ایران و ترکیه بگذریم که یک واقعیت است، "کنگره ملی کرد" باعث شد به دول منطقه اعلام کند که بارزانی نماینده "کردها" است. در این راستا حزب بارزانی، هم ابتکار عمل به خط کردن کل اردوی ارتجاع را به دست گرفت هم سیادت خودش را بر سایر احزاب دیگر در کردستان عراق تثبیت کرد. ناسیونالیسم کرد در ترکیه که به این پروژه بارزانی و دولت اردوغان امید بسته بود و  اندر فواید این کنگره لفاظیها کرد و میت ترکیه هر بار پشت نقاب آپو ظاهر و هر بار سیاستی را از زبان آپو برای پ ک ک مخابره میکرد. این کارهای میت ترکیه از زمان دستگیری اوجالان تا کنون تا جایی پیش رفته که از "کل سیاستهای پیشین خود کلا عقب نشسته"، گرچه عملا در کنار نمایندگان اردوغان در پارلمان نیستند اما حتی این آرزو در خواب هم به سراغشان می آید.

*
ناسیونالیسم در کردستان ایران هم با چنین مسائل مشابهی همان راه عموزاده های خودشان را می پیمایند. برخی احزاب درون این طیف همیشه یک چشم امیدش به بخشی از رژیم اوباش اسلامی در ایران بوده و در جریان بالاگرفتن اختلافات خانوادگی آنها به بخشی از رژیم آویزان بوده اند. این احزاب در هنگام مضحکه انتخابات رژیم توصیه کننده کاندیداهای مطلوب خود به "رهبر" میشوند و اندر فواید دمکراسی برای خامنه ای مینویسند. بخشی دیگر از اپوزسیون ناسیونالیست مدافع خاتمی و موسوی است و زمانیکه عصبانی میشود و میخواهد با خشونت رژیم را نقد کند، میگوید " اقلیت سنیها" در تهران و شهرهای دیگر که "اکثریتش شیعه نشین" است،  مسجد ندارند. این صحبتهای عبدالله مهتدی یکی از رهبران این احزاب است. اما همزمان با پرتاب شدن یک گروه تروریست اسلامی سیاسی دست ساز غرب و امریکا، همین جریانات مدافع "مردم کرد" میشوند و با اعزام نیروی پیشمرگ به "مقابله با داعش" میخواستند بپردازند. "معلوم نیست" این بخش از ناسونالیسم کرد اختلافش با گروه تروریستی داعش چیست، در حالیکه گروه تروریستی داعش که خلافت اسلامی از نوع سنی را اعلام کرده است، حتما میزان مسجد سنیها را در مناطق تحت نفوذش به حد نصاب مطلوب مهتدی هم میرساند. خلاصه در این آشفته بازار این ارتجاع است که به بهانه مقابله با داعش باد زده میشود و هر جریان پوسیده ای مدافع "مردم کرد" میشود.

*
گروه تروریستی داعش: این گروه از کجا آمده و چطوری آمده شاید در درجه دوم اهمیت باشد و شاید گفتن اینکه این گروه اجزاء و جوارح یک استراتژی دیرپاتر در منطقه خاورمیانه و شکل دادن به یک نظم جدید بعد از پایان جهان دوقطبی است کافی باشد، اما نتایج سیاسی تاکنونی   این گروه تروریستی و درنده اسلامی "داعش" کاملا درخدمت ارتجاع و در رأس آن ارتجاع جهانی "آمریکا و غرب" بوده است. از یکطرف گروه تروریستی داعش باعث شد غرب و امریکا با چهره بشردوستانه دور دیگری از دخالتگری مستقیم را شروع کنند، از طرفی دیگر رژیم اوباش اسلامی در ایران که مترسک خودش را در کشمکشهای سیاسی و نظامی در عراق از دست داده است با پیشنهاد "کمک تسلیحاتی" به حکومت اقلیم کردستان در تلاش برای تغییر توازن به نفع رژیم اسلامی است و در این معامله بارزانی هم به مانورهای نظامی_ تبلیغی ناسیونالیسم کرد ایران خاتمه میدهد.  

*
اگر تنها به این فاکتها هم اکتفا کنیم می بینیم که ناسیونالیسم کرد نه قصد مقابله با تروریسم را دارد و نه مخالف آن است بلکه آنچیزی که این نیروهای مرتجع را درکنار یا بعضا مقابل هم قرار میدهد وضعیت پیچیده سیاسی در خاورمیانه و خصوصا عراق و تقابل مصالح و منافع ارتجاع جهانی با محلی است. بارزانی سالهاست که در کنار انواع دیگر داعشیها در پارلمان کردستان علیه مردم کردستان قوانین متحجرعصرعتیق تصویب میکنند و در پارلمان عراق هم در کنار دو جین احزاب مرتجع دست پروده رژیم اوباش اسلامی و تروریستهایی همچون داعش بوده اند. مقتدی صدر و گروهش قبل از هموار شدن زمینه ورودش به پارلمان عراق با  "آرپی جی" مشغول کشت و کشتار مردم بیدفاع بود، اکنون که کل کمپ ناسیونالیسم کرد علیه مقتدی صدر نیروی نظامی گسیل نمیکنند از ناتوانی آنها نیست بلکه به خاطر "رعایت قوانین بازی" از جانب آنها، همانا چپاول متمدنانه و از راه دمکراسی و پارلمان است. ناسیونالیسم کرد در ایران هم اگر امروز در کنار بانیان قتل و عامهای دهه شصت در پارلمان جمهوری اسلامی نیستند به این دلیل است که هنوز "رهبر" یا بخشی از جمهوری اسلامی این را قبول ندارد. ناسیونالیسم کرد در ایران هم همیشه مدافع اسلام سیاسی بوده مگر اینکه ادعا کنند که موسوی و کروبی و خاتمی با داعش فرق میکنند.
*

پایان دادن به تروریسم از هر نوعش کار کمونیستها و طبقه کارگر است. طبقه کارگر نه منافعی در وجود و ماندگاری تروریسم و نه در این بند و بستهای کثیف دارد. نتیجه عملی و تاکنونی دستجات آدم کش اسلامی از هر نوعش تنها در خدمت پیچیده تر کردن وضعیت سیاسی خاورمیانه و تضمین و تثبیت مصالح غرب و امریکا و همچنین دول مرتجع منطقه ای بوده و هست. در عراق و کردستان عراق نه کمونیستها بر سرکار هستند و نه دولتی مدعی سوسیالیسم است، از سران حکومت اقلیم کردستان گرفته تا حکومت مرکزی در عراق همه و همه میگویند حکومت"همه گیر، تکثرگرا و سیستم دمکراسی پارلمانی و ادغام اسلام و دمکراسی". وضعیت عراق آینه تمام نمای نیاز مبرم یک جامعه له شده از دست ارتجاع، به کمونیسم و سوسیالیسم است.  

26-8-2014

۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

درباره جنگ در خاورميانه ٢٠ ژانويه ١٩٩١


مطلبی که در زیر میخوانید در ارتباط با لشکرکشی معماران نظم نوین امپریالیستی به خاورمیانه  در پی حمله به عراق در سال 1991 است . جنگ وخونریزیهای ملی و مذهبی ، ترویج ارتجاع وقومپرستی و تحمیل عقب نشینی به هرآنچه آزادیخواهی و برابری طلبی است در کنار سایر کثافات دیگری که این معماران بمب و خون در دستور کار خود داشتند، اکنون پس از گذشت چند دهه از این فجایع انسانی تبعات این خون ریزی به سبک امپریالیستی را میتوان در این منطقه و خصوصا کشور عراق به وضوح دید که نویسنده "منصورحکمت"، در انزمان به سربراوردن چنین فجایعی که ناشی از آن دخالتگری میباشد اشاره کرده است."سمکونوری"


درباره جنگ در خاورميانه

٢٠ ژانويه ١٩٩١


دراولين ساعات روز ١٧ ژانويه کابوسى که براى مدت ٥ ماه نفس را در سينه جهان حبس کرده بود به وقوع پيوست. با شليک موجى از موشکهاى کروز و حمله وسيع بمب افکن‌هاى آمريکا و موتلفينش به شهرها و تاسيسات عراق جنگى خونين در خاور‌ميانه آغاز شد که عواقب مخرب و ارتجاعى آن چهره جهان را دگرگون خواهد کرد. 
3
امروز ديگر رسانه‌ها و سياستمداران و سخنگويان بورژوازى آمريکا و موتلفينش خود رسما اعلام ميکنند که برخلاف تمامى تبليغات تاکنونى و تمام عوامفريبى‌ها و تحريکات‌شان در مورد حق حاکميت کويت، جدال دموکراسى و ديکتاتورى و دفاع از موازين حقوق بين‌الملل و غيره، اشغال کويت توسط عراق جز بهانه‌اى براى شکل دادن به يک "نظم نوين" امپرياليستى بدنبال سقوط بلوک شرق نبوده است. هزاران تن بمبى که هر ساعت بر سر مردم زحمتکش يک کشور ريخته ميشود راه اين نظم نوين را هموار ميکند. امروز هرکس که اندک شناختى از تاريخ سرمايه‌دارى و سابقه امپرياليسم و ميليتاريسم داشته باشد عروج دور جديدى سلطه طلبى و تجاوزگرى آشکار قدرتهاى امپرياليستى را در پس اين جنگ به روشنى ميبيند. دنياى پس از جنگ سرد و تعادل جديدى که قرار است بدنبال حذف بلوک شوروى از صحنه برقرار شود دارد در دل اين جنگ تعريف ميشود. چند و چون اين نظم نوين را، از اجساد انسانهاى بيگناهى که مسير تاکنونى آن را پوشانده است بخوبى ميتوان دريافت. مسئوليت اشغال کويت و مصائب ناشى از آن با عراق است. اما جنگ امروز ديگر تماما محصول آمريکا و سلطه جويى جهانى ابر قدرتى است که به زعم خود فرصتى براى جلوگيرى از اضمحلال و افول خود در برابر واقعيات دنياى معاصر پيدا کرده است. 
4
بحران و جنگ در خاروميانه صحنه ديگرى براى نمايش رياکارى سرمايه‌دارى و سياستمداران و رسانه‌هاى آن بوده است. حقايق اين سلطه طلبى آشکار را از مردم پنهان داشتند. جهان را در مدت کوتاهى براى اين مردم کشى آماده کردند. دولتهايى که هر روز دست نوازش بر سر اسرائيل و جناياتش عليه مردم فلسطين ميکشند و رژيم نژاد پرست آفريقاى جنوبى را زير چتر حمايت خود قرار داده‌اند، اشغالگران گرانادا و پاناما، مسببين نسل کشى در ويتنام و تنها بکارگيرندگان بمب اتم عليه مردم در تاريخ بشر بناگاه مدافع انسانيت و حقوق بين‌المللى از آب درآمدند. به اسم مقابله با تجاوز عظيم‌ترين تجاوز نظامى تاريخ معاصر را سازمان دادند. به اسم مقابله با ديکتاتورى دهها هزار تن بمب بر سر مردم زحمتکش عراق ريختند. به اسم نابودى سلاحهاى کشتار جمعى ميليونها انسان بيگناه را به خوکچه آزمايشگاه مدرن‌ترين و مخرب‌ترين سيستم‌هاى موشکى و بمبهاى هدايت شونده تبديل کردند. 
5
اين جنگ جنگى عليه بشريت است. عليه هر جلوه‌اى از تمدن و آزادى و پيشرفت. اين جنگى پيشگيرانه است عليه بشريت کارگر و بيحقوقى که از رخوت دهه هشتاد بيرون ميايد. اين جنگى است عليه همه کسانى که در فروپاشى نظم امپرياليستى پيشين جهان راهى براى آزادى و برابرى و انسانيت جستجو ميکنند. اين جنگ يش پرده سرکوبهاى فرداست. اين جنگ اولتيماتومى است که معماران نظم ارتجاعى نوين به جنبش‌هاى کارگرى و حق طلبانه در هر گوشه جهان ميدهند. 
6
با اين جنگ دنيا به واقعيات دهه نود بيدار ميشود. علم و کتل "دموکراسى" و "انسانيت" که بورژوازى غرب براى عقب راندن بلوک رقيب بالا برده بود، زير پاى خود او لگدمال ميشود و تبليغات و هياهويى که براى به خط کردن روشنفکران ابله در غرب و شرق و براى سردواندن کارگران برپا شده بود بسرعت محتواى واقعى خود را آشکار ميکند. روياى ابلهانه "صلح و صفا زير سايه بازار" نقش برآب ميشود و سرمايه ماهيت صدبار آزمايش شده خود را بار ديگر عريان ميکند. "هويت اروپايى" مصرف اوليه خود را به نمايش ميگذارد: انکار هويت عام انسانى، چشم پوشيدن به مصائب و رنج غير‌اروپايى و تقسيم مردم جهان به انسانهاى درجه اول و درجه دوم. دنياى دهه نود قرار است دنياى احياى معيارها و اخلاقيات کولونياليسم، دنياى ميليتاريسم، دنياى تروريسم تعميم يافته، دنياى سانسور حقايق و ژورناليسم نوکر باشد. اين نظم "نوينى" است که دارد در اين جنگ حدادى ميشود. 
7
مصائب اين جنگ به قربانيان بلافصل آن در خاورميانه، به کشته‌ها و زخمى‌ها و آوارگانش، محدود نميشود. عواقب سياسى عملى آنهم تنها در آغاز دوره جديدى از ميليتاريسم و سلطه طلبى آشکار قدرتهاى امپرياليستى خلاصه نميشود. اين جنگ جهان را در همه ابعاد به عقب ميکشد. اگر جلوى اينها گرفته نشود، جهان به ميدان تعصبات جاهلانه مذهبى و ميهن‌پرستانه، تروريسم کور، قومى‌گرى و نژادپرستى تبديل ميشود. عقبگرد سياسى و سقوط فرهنگى و اخلاقى در يک مقياس جهانى نتيجه محتوم اين جنگ خواهد بود. 
8
حزب کمونيست ايران اين جنگ و تهاجم آمريکا و متحدينش به مردم عراق را بشدت محکوم ميکند. نه اشغال کويت توسط عراق و نه هيچ بحران منطقه‌اى ديگرى چنين اقدام مخرب وضد انسانى‌اى را توجيه نميکند. مساله اشغال کويت ميبايست در يک چهارچوب منطقه‌اى واز طرق غير نظامى حل و فصل شود. ما خواستار قطع فورى جنگ و خروج نيروهاى خارجى از منطقه هستيم. 
9
به اين جنگ بايد خاتمه داد. فعالين حزب کمونيست ايران بايد جاى خود را در صدر حرکتها و جنبشهاى مردم کشورهاى مختلف بويژه در اروپا و آمريکا عليه جنگ پيدا کنند. حقايق اين جنگ، خصلت سرمايه‌دارانه و ارتجاعى آن و مصائب قربانيان مستقيم آن بايد در تقابل با تبليغات رياکارانه و يکجانبه رسانه‌ها و مطبوعات رسمى به مردم توضيح داده شود. در عين حال، در ايران و ساير کشورها، بايد کوشيد تا اعتراض عليه جنگ و سلطه‌طلبى آمريکا و متحدينش توسط حرکت‌هاى ضدکارگرى و ارتجاعى، نظير جريانات اسلامى و ناسيوناليستى، مورد سوء استفاده قرار نگيرد. 
10
ابراز وجود سياسى و اجتماعى قدرتمند طبقه کارگر کشورهاى مختلف و بويژه آمريکا و اروپا چه در ختم فورى اين جنگ و چه در خنثى کردن دورنمايى که بورژوازى جهانى در برابر دنياى امروز قرار ميدهد حياتى است. نفس اينکه چنين جنگى امکان بروز پيدا ميکند، نفس اينکه سرمايه قادر ميشود افکار عمومى را براى چنين اقدامى بسيج کند و نفس اينکه سران بورژوازى اروپا و آمريکا جرات ميکنند در انتهاى قرن بيستم چنين افق تاريکى از سرکوب و دخالتگرى را در برابر بشريت قرار بدهند، خود حاصل غيبت اين اردوى متحد و فعال کارگرى است. حزب کمونيست ايران بعنوان بخشى از جنبش بين‌المللى طبقه کارگر خود را به تلاش براى شکل دادن به يک صف قدرتمند کارگرى در برابر اين جنگ و کل دورنمايى که بورژوازى در برابر جهان امروز قرار ميدهد متعهد ميداند. 

11
حزب کمونيست ايران 
٢٠/١/٩١ 


نشريه کمونيست، ارگان حزب کمونيست ايران، شماره ٦٠- بهمن ١٣٦٩


۱۳۹۳ مرداد ۲۷, دوشنبه



                                                     در باره "استقلال کردستان عراق" 

 سیاوش دانشور

بحث استقلال کردستان عراق که اخیرا از جانب حزب دمکرات کردستان عراق طرح شده است، نه یک هدف سیاسی جدی و یک طرح فکر شده بلکه یک مانور سیاسی و اهرم فشار برای امتیازگیری در متن بحران عراق است. برخلاف قطب بندی موافق و مخالف که تقریبا در تمام احزاب و سازمانهای چپ و راست وجود دارد و نشان از جدی گرفتن این بحث است، به نظر من از جانب ناسیونالیسم کرد این بحث پایه جدی ندارد. ناسیونالیسم کرد به کش دادن "مسئله کرد" نیاز دارد، از آن نیرو میگیرد، فعالیت و هویتش را بر این اساس تعریف میکند و در حل متمدنانه مسئله کرد ذینفع نیست. طرحهای تاکنونی ناسیونالیسم کرد اعم از خودمختاری و فدرالیسم و اخیرا کنفدرالیسم که ورژنی دیگر از فدرالیسم قومی است، همه بر این واقعیت تاکید دارند که معضلی بنام "مسئله کرد" و هویت تحت ستمی بنام "کرد" باید وجود داشته باشد تا ناسیونالیسم بتواند بعنوان "جنبشی برای رفع این ستم" در صحنه سیاسی بماند.

اگر بارزانی و طراحان اخیر استقلال کردستان عراق واقعا خواهان حل مسئله ملی بودند، بهترین شرایط برای اعلام استقلال دوره فروپاشی دیوار برلین و بلوک شرق بود. در آندوران و بدنبال حمله اول آمریکا به عراق، کردستان عراق زیر پوشش منطقه ممنوع پرواز هوائی قرار داشت و مجموعه اوضاع در منطقه و دنیا بهترین شرایط را برای اعلام استقلال فراهم کرده بود. اعلام استقلال کردستان به سادگی اعلام استقلال در تیمور شرقی و بسیاری از کشورهای جدا شده از بلوک شرق سابق بود. مواردی که نه سابقه و تاریخ مسئله کرد و مسئله فلسطین را داشتند و نه احساس عدم همزیستی بخشهای جدا شده با بقیه مردم آن مناطق فاکتوری برای جدائی بود. ناسیونالیسم کرد فاقد رهبری جسور و با افق و مسئولیت پذیر بود و همواره رهبری این جنبش در تعامل و سازش با دولتهای منطقه نقش درجه دومی را برای خود تعریف کرده بود. جریانی که در استراتژی سیاسی نقش سرباز و بلدچی ارتش آمریکا را بعهده میگیرد و در هر دور از "خیانت آمریکا به کردها" دلخور است، در اوضاع امروز بهم ریخته عراق هم پای مسئله استقلال کردستان نمیرود. شعار استقلال نهایتا اهرم فشاری برای حل مناطق مورد مناقشه و تعیین سهم سیاسی و اقتصادی در چهارچوب فدرالیسم در عراق است.

آیا نباید برای این نکته جا باز گذاشت که در متن تجدید تقسیم کشورهای منطقه و اجرای طرح فعلا شکست خورده "خاورمیانه بزرگ"، تامین امنیت اسرائیل و حمایت برخی دول منطقه، موقعیتی ایجاد شود که ناسیونالیسم کرد با اطمینان از آینده پای ایجاد دولت و حاکمیت مستقل کردی برود؟ به نظر من همانطور که میتوانند به دولت کوسوو شکل بدهند تحت شرایط معینی و برای تغییر معادلات استراتژیک تر بین قدرتهای منطقه ای میتوانند به دولت کردستان هم شکل بدهند. بحث اینست که دورنمای این تغییر معادلات استراتژیک و به کرسی نشاندن آنها نیازمند جنگی وسیع و طولانی است. جنگی که در دو دهه گذشته در جریان بوده و هنور افقی برای خاتمه آن وجود ندارد. موافقان استقلال کردستان که میگویند: "امروز شرایط استقلال نیست"، "میان خودمان اختلاف داریم"، "باید آجندای سیاسی استقلال داشت"، "باید ملزومات استقلال را فراهم کرد" و ...، همه و هر کدام بنوعی اعلام استقلال کردستان و مهمتر سرپا نگهداشتن اولین دولت قومی کرد را منوط به اجرای طرح بزرگتری و توافقات بزرگتری بین قدرتهای منطقه ای و جهانی میدانند که آنها را در زرورق توجیهات و ملاحظات دیپلماتیک عرضه میکنند. برای این اردو اگر روشن باشد که اعلام استقلال با تضمینی برای کارکرد و سرپا نگهداشتن دولت کرد همراه است، همه بدون لکنت زبان به مدافعین دو آتشه استقلال کردستان تبدیل میشوند.

ستم ملی، مسئله ملی
اعمال ستم ملی به مردم کرد زبان توسط حکومت فاشیستی بعث و یک عراق با "هویت عربی" یک واقعیت خشن و غیر قابل انکار بوده است. انکار هویت بخشی از جامعه، نفرت قومی، سرکوبها و قتل عام های شدید، از ستم ملی یک مسئله ملی ساخته بود. مسئله کرد یک مسئله واقعی است که باید پاسخ میگرفت و هر کمونیستی برای پیشروی مبارزه کارگری و سوسیالیستی نیز ناچار به ارائه راه حل سیاسی برای آن است. اولین سوال اینست که آیا ستم ملی در کردستان عراق هنوز اعمال میشود؟ اگر آری توسط چه کسی و بر اساس کدام چهارچوبهای حقوقی و سیاسی؟ آیا بدنبال حمله دوم آمریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین و نظام سابق، سرکار آوردن و سرهم بندی دولت توافقی قومی – مذهبی فدرالیستی، رئیس جمهور شدن جلال طالبانی کرد زبان و رئیس اقلیم شدن مسعود بارزانی کرد زبان، تغییر قانون اساسی عراق به "هویت عربی- کردی" و اسلامی شهروندان آن جامعه، علیرغم ارتجاع نهفته در این ساختار سیاسی، آیا میتوان از "ستم ملی عرب بر کرد" سخن گفت؟ به نظر میرسد حتی ناسیونالیستهای دو آتشه چنین ادعائی ندارند. ستم ملی در عراق بعد از سرنگونی صدام، نه در بعد حقوقی و قانونی و نه در قلمروهای زندگی اجتماعی، وجود ندارد. آمریکا در عراق بهشت برین نساخته و یک نظام تا مغز استخوان ارتجاعی فدرالیستی را سرکار آورده است. این نظم ارتجاعی صد البته به تقابل و شکاف قومی و مذهبی مردم منتسب به "سنی" و "شیعه" و "کرد" و "عرب" و "ترکمن" و ... دامن میزند. اما این از ساختار سیاسی اداری فدرالیسم در عراق ناشی میشود و نه از تداوم ستم ملی "عرب" بر "کرد". شکاف ها و تقابلهای ملی و قومی و مذهبی ایجاد شده ادامه ستم حکومت مرکزی عراق سابق نیست بلکه محصول سیاستهای صدور دمکراسی موشک کروزی به عراق و تحمیل یک دولت قومی- مذهبی به مردم در عراق است. این وضعیت در افغاستان هم وجود دارد، در یوگسلاوی سابق هم وجود دارد، در کشورهای تجزیه شده سابق و کشورهای سرهم بندی شده جدید در شکل "اقلیت دیروز و اکثریت امروز" و یا "اکثریت دیروز و اقلیت امروز" وجود دارد. پاسخ به شکاف ملی و طرح ورشکسته فدرالیسم، نه سوار کردن بحث ستم ملی دیروز بر وضعیت امروز بلکه نفی ساختار ارتجاعی است که نفرت قومی و مذهبی را در مغز استخوان جامعه نهادینه میکند.

نتیجه اول اینست که اگر ستم ملی در کشوری به شکلی کنکرت وجود ندارد، مسئله ملی هم وجود ندارد و یا اگر قبلا وجود داشته امروز حل شده است. کمونیستها میگویند پاسخ ستم ملی رفع ستم ملی است. پاسخ هر ستم ملی دولت سازی و تقسیم خاک نیست. همانطور که پاسخ ستم جنسی دادن دولت به زنان نیست. نمیتوان مدعی بود که ستم ملی وجود ندارد اما "مسئله ملی لاینحل مانده است". کسی که این ادعا را دارد عملا دارد میگوید حتی اگر ستم ملی هم نباشد، مسئله ملی با رفع ستم ملی حل نمیشود بلکه تنها با استقلال حل میشود. این یک استدلال ناسیونالیستی و استقلال طلبانه است که متاسفانه در میان جریانات چپ و کمونیست هم جا باز کرده است. کمونیستها بطور کلی و بعنوان یک اصل استقلال طلب نیستند و جنبش استقلال طلبی راه نمی اندازند. کمونیستها برای بسط مبارزه طبقاتی و جلوگیری از شکافهای تصنعی و ایجاد شده میان کارگران توسط بورژوازی، به مسئله ملی بعنوان یک مسئله سیاسی پاسخ سیاسی میدهند. کسانی که مدعی هستند مسئله ملی در عراق حل نشده است باید عدم رابطه ستم ملی تشدید شده و تخاصمات قومی بسط یافته تا سر حد عدم همزیستی در چهارچوب یک کشور و اینجا عراق را مستدل و نشان دهند. و اگر از پاسخ به این مسئله چه بعنوان یک سوال تئوریک و چه موارد عملی در کشورهای معین ناتوانند، لذا دفاعشان از استقلال کردستان عراق از موضعی استقلال طلبانه و علیرغم نیت مدافعین اش در خدمت مانور و مانیپولاسیون جنبش ناسیونالیسم کرد است.

مسئله ملی، "راه حل کمونیستی" 
در میان مدافعین بحث استقلال کردستان عراق تبئینی اعلام نشده وجود دارد که کمابیش در استدلالهای آنها موج میزند. این تبئین همان بحث قدیمی دوران بلشویکها، و نه حتی روش برخورد لنین، مبنی بر "راه حل بورژوائی مسئله ملی و راه حل پرولتری مسئله ملی" است. این نگرش حل مسئله ملی را برای کمونیسم و جنبش طبقه کارگر تا سرحد اصول یک برنامه کمونیستی ارتقا میدهد. حتی اگر بورژوازی مسئله ملی را حل کند، "کمونیست" ما معتقد است که باید برای حل واقعی مسئله ملی "راه حل پرولتری و کمونیستی" ارائه داد و لذا مسئله ملی حل شده را "حل نشده" و "باز" تلقی میکند. مسئله ملی برای کمونیسم هیچوقت در جایگاه اصول کمونیستی نیست و به زبان و ادبیات قدیمی سوسیالیستها جزو وظایف و مسائل حل نشده توسط بورژوازی است. مسئله ملی میتواند توسط بورژوازی و از بالا هم حل شود. همانطور که مسئله ارضی در بیشتر کشورها توسط بورژوازی و از بالا حل شده است. همانطور که مسئله زن لااقل در سطح حقوقی و نه یک برابری اقتصادی و اجتماعی، بنا به نیازها و الزامات سرمایه و بازار در بیشتر کشورها بدرجاتی حل شده است. بورژوازی تاریخا به کشورها و "هویتهای ملی" و "پرچمهای ملی" زیادی شکل داده که قبلا وجود خارجی نداشتند. همینطور بسیاری از کشورها را با تاریخ طولانی تقسیم و کشورهای جدیدی ایجاد کرده است. در عراق جنبش ناسیونالیستی کرد با اتکا به قیام توده ای و از پائین بقدرت نرسید بلکه زیر پوشش حمله نظامی آمریکا سر کار آورده شد. در ترکیه پروسه صلح با پ ک ک ماهیتا روند مشابهی را طی میکند. کوسوو را در متن تکه پاره کردن یوگسلاوی سابق به کشور و "ملت" تبدیل کردند. چرا بورژوازی نمیتواند مسئله ملی را حل کند؟ کمونیستها در قبال حل مسئله ملی کاسه داغ تر از آش نمی شوند.

و بالاخره باید بر این نکته تاکید کرد که کمونیستها نمیتوانند از بورژوازی عقب تر بروند و مثلا حق یک مردم در هر گوشه جهان را برای برگزاری رفراندم در مورد هر موضوعی و اینجا مسئله استقلال و جدا شدن را برسمیت نشناسد. ما مخالفتی اصولی با برگزاری رفراندم برای تعیین تکلیف یک موضوع مورد مناقشه و اینجا مسئله ملی بطور کلی نداریم. اما شرایط مشخصی برای برگزاری رفراندم داریم: اولا، بر دخالت مستقیم توده مردم و ساکنین آن جغرافیای معین در تعیین سرنوشت خود تحت یک شرایط آزاد و بدور از اعمال فشار و مانیپولاسیون سیاسی و گرو کشی و فعالیت آزادانه احزاب سیاسی تاکید داریم. ثانیا، با نتیجه مراجعه به آرا عمومی - هرچه باشد- مخالفت نمیکنیم. ثالثا، بعنوان حزب سیاسی در هر مورد معین تنها آنجا رای موافق به جدائی میدهیم و توصیه جدائی به مردم میکنیم که روشن باشد که نتیجه جدائی ایجاد جامعه ای آزادتر، بازتر، پیشروتر، و مرفه تر برای کارگران و اکثریت مردم باشد. در غیر اینصورت رای به جدائی و توصیه جدائی تنها سیاست و تاکتیکی است که نفعش برای بورژوازی و ضررش برای طبقه کارگر است.

برخی استدلالها در دفاع از جدائی و استقلال کردستان عراق

"امنیت مردم کردستان"، "پوشش قانونی"
میگویند استقلال کردستان عراق لااقل چند میلیون نفر را از آتش جنگ قومی/ مذهبی دور میکند. به دولت و حاکمیت مستقل مبنای حقوقی بین المللی میدهد، امنیت شهروندان آن جامعه را حفظ میکند و این سیاستی مسئولانه است.

بحث امنیت مردم کردستان بسیار غیر جدی و سطحی است و البته دو هفته دوام نیاورد و با ورود به جنگ همان پرچمداران استقلال و حمله داعش دود شد و هوا رفت. این بحث توهمی را به قوانین بین الملل و حقوق بین الملل و مرزهای قانونی و برسمیت شناخته شده در دنیای امروز دامن میزند که چنین توهمی برای کمونیستها سم است. حکومت بشار اسد و کشور سوریه، حکومت لیبی و خانواده قذافی، عراق تحت حاکمیت صدام و حزب بعث، یوگسلاوی سابق، و ... همه مشمول "قوانین بین الملل و حقوق بین الملل" میشدند اما توسط نویسندگان و پاسداران همان قوانین زیر پا گذاشته شدند. نیروها و ارتش ها و دستجاتی که همین دولتها سرهم کردند، اعم از اسلامیها و قوم پرستان، هر قانون موجود در دنیای امروز را زیرپا گذاشتند. مدافعین مرزهای حقوقی و قانونی امروز البته آندوران یاد اهمیت و بازدارندگی این قوانین نیافتادند. "امنیت" برای بورژوازی مقوله ای پایدار نیست. امنیت و منفعت سرمایه ارجح بر هر قرار و مدار توافق شده و برسمیت شناخته شده است و هر زمان که احساس کنند قوائد بازی بنفع شان نیست آنرا بهم میریزند. وانگهی در جائی که مردم عرب زبان در عراق مثل پشه قتل عام میشوند، جاه طلبی ملی زیادی میخواهد که در متن بحران عراق صرفا مدافع نجات مردم کرد زبان از جنگ بود. خود ناسیونالیستهای حاکم با این زمختی از نجات "مسئولانه" مردم کرد زبان در مقابل لاقیدی به سرنوشت مردم غیر کرد زبان سخن نمیگویند. اینها استدلال نیستند؛ بلکه نوعی لفاظی سیاسی و پوششی "مسئولانه" برای روتوش یک سیاست ناسیونالیستی اند. کمونیستها نه مدافع "تمامیت ارضی" یک کشور اند و نه مخالف جدا شدن بخشی از خاک یک کشور. کمونیستها علی القاعده باید موافق الحاق داوطلبانه کشورهای مختلف و زندگی در چهارچوبهای وسیعتر باشند. نقطه عزیمت کمونیسم "خاک" نیست بلکه انسانهای کنکرتی است که در آن خاک، بزرگ یا کوچک، زندگی میکنند. اصل بر آزادی و رفاه انسانهاست. بین استقلال و آزادی فاصله زیاد است اما اگر استقلال در یک کشور حتی یکقدم جامعه را به آزادی و حرمت و همسرنوشتی کارگران و انسانهای منتسب به این و آن قوم و مذهب نزدیک میکند، باید از آن دفاع کرد. در غیر اینصورت دفاع از استقلال با هر پوشش و توجیهی دفاعی ناسیونالیستی است.

تعیین تکلیف سیاسی و حقوقی کردستان
میگویند کردستان عراق از نظر سیاسی و حقوقی باید بالاخره تعیین تکلیف شود. فدرالیسم کنونی این امر را محقق نکرده است، معلوم نیست کردستان دولت است و یا دولتی دوفاکتو با برخی اختیارات.

کردستان عراق در چهارچوب نظم سیاسی اداری موجود عراق که بسیار هم ارتجاعی است، موقعیت سیاسی و حقوقی مشخصی دارد، دارای سهم معینی از قدرت سیاسی سراسری و حاکمیت کامل بر بخش کردستان است. پست و اختیارات و امکانات رئیس جمهوری، چند وزارتخانه، دسترسی به سهم معینی از اقتصاد کشور، و همینطور حاکمیت کامل بر کردستان عراق را دارد. این موقعیت بسیار مشخص و کنکرت است. دقیقا در این چهارچوب است که جنگ بر سر سهم از هر سو در جریان است. موقعیت حقوقی "کردها" در قیاس با موقعیت حقوقی "سنی ها" کنکرت تر و روشن تر است. ایرادی اگر هست نه برسر ناروشنی موقعیت حقوقی و اداری کردستان و قدرت سیاسی و اقتصادی جریانات ناسیونالیست بلکه برسر نظام سیاسی اداری فدرالیسم است که تا مغز استخوان ارتجاعی است و ناسیونالیسم کرد هم یکپای این ساختار سیاسی ارتجاعی و ذینفع در آنست. تحقق استقلال با این فرض مسلم که قدرت سیاسی کماکان در سلطه احزاب عشیرتی میماند، اگر موقعیت کنونی را تضعیف نکند تقویت هم نمیکند. معضلات بلافصل فعلی و بعدی استقلال بجای خود.

سوال رفراندم، نیمه ناموجود!
سوال رفراندم یعنی "ماندن در چهارچوب عراق بعنوان شهروندان متساوی الحقوق یا جدائی و تشکیل دولت مستقل" لااقل در مورد کردستان عراق و این مورد معین صدق نمیکند. برای شهروندان رای دهنده، شق و انتخاب "ماندن در چهارچوب عراق با حقوق متساوی" وجود خارجی ندارد و یک کلیشه پردازی صرف است. اگر یک حکومت سکولار و نسبتا آزادیخواه در بغداد سر کار بود و قوانین مبنای قومی و مذهبی نداشت، این انتخاب معتبری بود. اما امروز هر عقل متوسطی میتواند درک کند که فعلا و در وضعیت کنونی عراق این انتخاب به روی رای دهندگان باز نیست. لذا سوال اصلی که با صراحت طرح نمیشود اینست: "جدائی از عراق و تشکیل دولت مستقل کردی، آری یا نه"؟ و البته زیر سلطه احزاب موجود و اساسا تحت سلطه حزب طرح کننده این شعار در اوضاع امروز. تبلیغ رفراندم و جدائی و دفاع از آن هیچ معنی جز تداوم حاکمیت ناسیونالیسم کرد و ایجاد "کشور و حاکمیت قومی کرد" ندارد. این حکومت، با فرض محال تحقق آن، برای یک دوره طولانی سلطه احزاب عشیرتی و ناسیونالیستی را تحکیم میکند و کارگران و مردم زحمتکش در کردستان اینبار باید برای دولت و حکومت خودی دوبله جان بکنند. 

"استقلال، اما نظامی غیر قومی و سکولار"
میگویند منظور ما از استقلال حاکمیت قومی کرد نیست بلکه ایجاد یک دولت غیر قومی و غیر مذهبی سکولار است.

سیاست با منظور این و آن تعریف نمیشود بلکه پشتوانه مادی و اهرم های خود را میخواهد. کدام نیروی ایجاد یک دولت سکولار در کردستان عراق بعنوان پرچمدار برگزاری رفراندم و جدائی در جلو صحنه است که بتواند مانور ناسیونالیستها را حاشیه ای کند؟ سیاستی که پشت آن یک نیروی مادی نباشد متحقق نمیشود. این از بدیهیات سیاسی است و بعید میدانم گویندگانش متوجه این حقیقت ساده نباشند. لذا این تاکید و اعلام منظور برای ایجاد دولت سکولار، یا از توهمی ناشی میشود که فکر میکند ناسیونالیسم کرد در عراق در صورت استقلال "نظامی سکولار ایجاد میکند" و یا سیاست ایجاد یک نظام قومی دیگر را در لفافه نظام سکولار عرضه میکند. در هر حالتی، این سیاست اگر دفاع خجول از ناسیونالیسم نباشد به تقویت و تطهیر ناسیونالیسم خدمت میکند. اگر مشکل نظام کنونی عراق قومی و مذهبی بودن آنست، که هست، چرا به ایجاد یک حاکمیت قومی دیگر صحه میگذارید و اگر ایرادی بر ایجاد حکومت قومی کرد مترتب نیست، نقدتان به نظم کنونی نظام عراق برسر چیست؟ تناقضات دفاع از استقلال کردستان عراق یکی و دو تا نیستند. 

"تاریخ اخیر جامعه کردستان"
میگویند طی دو دهه گذشته تاریخ جامعه کردستان مسیر متفاوتی را طی کرده است. نسل جدید حتی نمیتواند به زبان عربی تکلم کند، رابطه ای ارگانیک بین مردم در کردستان و سایر مردم درعراق وجود ندارد، و اینرا نیز استدلالی بر مطلوبیت جدائی میدانند.

نمیدانم تکلم به یک زبان از کی مبنای تشکیل دولت و دلیلی محکم برای استقلال شده است؟ البته کسانی که مشخصاتی را برای تعریف "ملت" لیست میکنند، به زبان هم بعنوان یک فاکتور محوری جایگاه میدهند. این جنبه مورد نقد کمونیسم کارگری بوده است. اما اگر این استدلال را تعمیم دهیم باید گویندگانش سیاست ایجاد دهها کشور مستقل را در هر گوشه این و آن کشور معین توصیه کنند. چون مردم زیادی را پیدا میکنید که زبان فارسی بلد نیستند، یا زبان عربی بلد نیستند، مثالها فروانند. بعید میدانم گویندگان این استدلال چنین سیاستی را توصیه کنند! وانگهی نسل جدید مسئله اش زبان کردی و عربی و فارسی و غیره نیست. این نسل با اینترنت و دنیای تکنولوژی تبادل اطلاعات زندگی میکند و علاقه مند است بیشتر انگلیسی صحبت کند تا زبان مادری اش و یا زبان "رسمی" کشور مربوطه. چرا باید آنها را قرنطینه زبانی و قومی و فرهنگی کرد؟ این استدلال محکمی برای دفاع از استقلال نیست بلکه مستقل از نیت گویندگانش به عقبماندگی سیاسی و فرهنگی دامن میزند. 

و ...

استدلالهای مطرح شده در دفاع از کردستان عراق، چه صریح و چه غیر صریح، با فرض اینکه صورت مسئله واقعی نه برسر استقلال بعنوان یک سیاست کنکرت روز بلکه یک مانور سیاسی ناسیونالیسم کرد برسر امتیازگیری است، همه و هر کدام بنوعی صورت مسئله را از ناسیونالیسم کرد پذیرفته و راجع به آن از موضع چپ و راست سخن میگویند. برجسته شدن این موضوع در متن مصیبت و سناریوی سیاه و جنایات روزمره ای که به مردم عراق روا میرود، فی النفسه بی تناسب است و نوعی جاه طلبی ملی را در خود مستتر دارد. برخی از سر پوپولیسم دنبال این سیاست روان شدند و برخی از سر جدا کردن سفره کرد زبان ها از سایر مردم در عراق و برخی از سر داشتن سیاست در مورد مسائل روز. هرچه هست، اینجا بحث برسر نیات و نقطه عزیمت ها نیست. این میتواند فرعی تر باشد. در عالم سیاست هر موضعگیری و خط مشی سیاسی و تاکتیکی به جنبش معینی نیرو میدهد. دفاع از استقلال کردستان عراق در این شرایط و چهارچوب مشخص به ناسیونالیسم کرد نیرو میدهد و هیچ خاصیتی برای آزادیخواهی و مدنیت و سکولاریسم و جنبش طبقه کارگر و سوسیالیسم ندارد.

طرح پیشین کمونیسم کارگری چی میشود؟
شرایط امروز عراق با شرایط سال 1995 که منصور حکمت طرح دفاع از استقلال کردستان عراق را مطرح کرد تماما متفاوت است. منصور حکمت با فرض داده های معینی عنوان میکند که در این شرایط طرح استقلال مسئله ای قدیمی را حل میکند و کمونیسم را در جامعه عراق بجلو صحنه پرتاب میکند. شرایط امروز و فاکتورهای مورد اشاره منصور حکمت تغییرات اساسی کردند و عمدتا در موقعیت تماما متفاوتی هستند. مضافا اینکه امروز مسئله بزرگتری از استقلال کردستان عراق یعنی آینده کل عراق مطرح است. این آینده نیز در چهارچوب عراق تعیین تکلیف نمیشود بلکه به معادلات منطقه ای و جهانی و حضور نیروها و جنبش های سیاسی مخوفی گره خورد است. بجای کلیشه پردازی و پیچیدن نسخه ای برای تمام فصول، باید به وضعیت کنکرت سیاسی نگاه کرد و راه حل سیاسی معین و معقول پیش رو گذاشت. امروز وجود هر طرحی برای کردستان عراق باید گوشه ای از طرحی وسیعتر برای کل عراق باشد و گرنه محکوم به شکست است.

بالاخره عراق چی میشود؟ کردستان چی میشود؟
روشن است نباید تنها منتقد بود و طرح و سیاستی نداشت. بحث اینست که مسئله استقلال کردستان عراق در صفبندی منطقه ای و جهانی و حتی داخلی امروز عراق معنی بلافصل و کنکرت ندارد و طرح آن از جانب بخشی از ناسیونالیسم کرد اهداف سیاسی محدودتر را دنبال میکند. عقب نشینی از ادعاهای اولیه همین را اثبات میکند.

عراق در وضعیت سیاهی و تباهی و نابودی کامل فرو رفته است. چه باید کرد؟ وضعیت فعلی عراق، بشمول جنگهای منطقه ای و توافقات جدید میان سه گروهبندی منتسب به "شیعه" و "سنی" و "کرد" و خرده جنگها برسر قدرت، تا پیدا کردن راه حلی برای وضعیت منطقه ادامه خواهد یافت. توافقات جدید گروهبندیهای قدرت در عراق روی شکست پروژه فدرالیسم بنا میشود و چشم انداز وخیم تری را پیش رو دارد. داعش را هرچند تخفیف یافته در منطقه و عراق بعنوان یک کارت بازی نگاه میدارند و چه بسا در ترکیب قدرت سیاسی سهیم کنند. پدیده داعش را آمریکا و اسرائیل و انگلستان ساختند و پول و امکانتش را از دول منطقه گرفتند. داعش در سوریه متحد جمهوری اسلامی و بشار اسد بود. نیروهایشان در عراق دوره ای متحد آمریکا بودند. فعلا طرح آمریکا برای اعلام حکومت داعش به هم ریخته است و خودشان با آزمون و خطا پیش میروند.

تشکیل دولت مستقل کردستان با حمایت اسرائیل و برخی دول منطقه تنها زمانی میتواند عملی شود که طرح قدیمی تقسیم عراق به سه کشور به دستور روز تبدیل شود. تحقق این طرح نیز با دوره ای جنگ برسر مناطق مورد مناقشه و تقابل منافع دولتهای حامی هر سوی جدال روبرو خواهد بود. در یک کلام با نیروهای درگیر فعلی آب خوش از گلوی مردم در سرتاسر عراق پائین نخواهد رفت و بسیاری مخالفتها و "شرایط آن نرسیده" و غیره برسر همین ابهامات استراتژیک است. اگر قرار است آمریکا و تروریسم دولتی بعنوان بانیان و مسببین وضع موجود کماکان "ناجی" و "قهرمان" باشند، وضع همین است و بدتر هم میشود. اوضاع دو دهه گذشته این واقعیت را اثبات میکند. آمریکا و متحدینش بار دیگر با ژست "بشر دوستانه" به منطقه برگشته اند.

تنها راه حل عراق و کردستان راه افتادن جنبشی توده ای و مسلحانه برای آزاد کردن مناطق از لوث نیروهای متفرقه تروریست و آدمکش دولتی و غیر دولتی و استقرار قدرت مستقیم خود مردم است. آنچه در کردستان سوریه و کوبانی شاهد هستیم نمونه ای از یک جنبش توده ای است که میتواند "لانه زنبور" و هیولای دست ساز آمریکا و اسرائیل را مهار کند و در صحنه سیاست شکست دهد. نیروهای واقعا سکولار و مدنی و سوسیالیست و کمونیست در منطقه راهی جر این پیش رو ندارند. بطور مشخص در کردستان عراق با توجه به نارضایتی عمیق مردم زحمتکش و اختلافات و شکافهای گسترده بین نیروهای ناسیونالیست کرد، میتوان روی تامین امنیت و خواستهای واقعی مردم و استقرار قدرت مستقیم آنها در متن جنگ با ارتجاع داعش و سازندگان و حامیانش به صحنه آمد.

بحث استقلال کردستان تنها در شرایطی میتواند مادی و واقعی باشد که دست احزاب عشیرتی و نیروهای اسلامی و ارتجاع منطقه بدرجه ای کوتاه شده باشد و امکان تحمیل اراده مستقیم توده مردم کارگر و زحمتکش بعنوان یک فاکتور مهم سیاست و جامعه و قدرت سیاسی معنی واقعی و مادی داشته باشد. اگر این جنبش کل عراق را درنوردد، ضرورتی به برافراشتن پرچم استقلال کردستان نیست و اگر در منطقه کردستان این جنبش توده ای و مسلحانه دست بالا را بگیرد، آنوقت اعلام قدرت مستقل دولتی خود را به سیاست روز تحمیل میکند و تاکتیک اعلام استقلال میتواند چشم اندازی از زندگی مرفه تر و آزادتر و ایمن تر و ایجاد نظامی سکولار را باز کند. در شرایط امروز تنها از این طریق میتوان ناسیونالیسم و اسلام و تروریسم را خلع سلاح کرد و منزوی نمود. در فقدان چنین سیاست عملی و مبرمی، پذیرش شعار و جارگن های تبلیغاتی ناسیونالیسم کرد از جانب چپ تنها نیروی چپ را به نیروی مانور ناسیونالیسم کرد تبدیل میکند. 

2014-08-12
***

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه



آقاى علیزاده در مقام مشاور اقتصادى ناسيوناليسم کرد
در حاشیه مصاحبه ابراهیم علیزاده با روزنامه "ئاوینه" 


در نقد نظرات آقاى ابراهیم علیزاده دبیر اول کومله که در این مصاحبه آمده است٬ قبلا به یک دو مورد اشاره خواهم کرد که اساس تکیه گاه تئوریک و استراتژی واقعى سياسى آنها در کردستان میباشد. ابراهیم علیزاده در این مصاحبه به وضعیت سیاسی شهروندانی که به زبان کردی تکلم میکنند و در کشورهای ایران و عراق و ترکیه و سوریه ساکن هستند پرداخته است. اما برای طولانی نشدن مطلب تنها به پیشنهادات آقای علیزاده به حکومت بورژوازی کرد در کردستان عراق خواهم پرداخت.
حلول ماه شب چهارده فدرالیسم در آسمان "حاکمیت مردمی کومله"
شماره 311 نشریه "پیشرو" ارگان کمیته مرکزی کومله مصاحبه ای از ابراهیم علیزاده به زبان کردی تحت نام "کردستان بطرف افقی روشن" را در سرمقاله خود دارد که قبلا در روزنامه "ئاوینه" در کردستان عراق نیز به چاپ رسیده است. این مصاحبه در مورد اوضاع سیاسی به قول آنها "چهار پارچه" کردستان است که به مسائل مربوط به کشورهایی که در آنها شهروندان کرد زبان زندگی میکنند پرداخته و با نظر به اوضاع سیاسی منطقه و جهان، به اصطلاح خواسته اند آن "افق روشن" را از نظر کومله نشان داده و بحران سیاسی در این مناطق را تحليل و راه چاره ای برای برون رفت از این وضعیت را نشان دهد. در ادامه به محتوای این مصاحبه خواهم پرداخت اما تاکيد اين نکته ضرورى است که مصاحبه مذکور به مثابه جنبه عملی، اثباتی و تحلیلی برنامه کومله تحت نام "حاکمیت مردمی یا شورایی" برای کردستان است که بارها از طریق اینگونه مصاحبه های بدور از واقعيات اجتماعى جامعه کردستان٬ میزان نزدیکی خودشان را با سایر ناسیونالیستهای منطقه نشان داده اند. در پس هر کلمه ای که آقای علیزاده به کار برده است سیستم فدرالیسم را تایید و با ذکر اینکه کردستان عراق به لحاظ سیاسی و اجتماعی و اداری از حکومت مرکزی مستقل است، مشکل اساسی را در عدم استقلال اقتصادی کردستان عراق از حکومت مرکزی٬ ولو اگر در کردستان عراق سیستم حکومتی فدرالیسم باشد، میداند. یعنی مشکل اساسی در کردستان عراق نه فدرالیسم و قومی گری و عشیره گری به مثابه روبنای سیاسی یک نظام سرمایه داری و سر برآوردن فرعونهای زالو صفت که خون طبقه کارگر را در شیشه کرده اند بلکه مشکل اساسی عدم استقلال اقتصادی سیستم فدرالیسم جناب "مام جلال" است!!
این اپورتونیسم سیاسی، مشاوره دادنها به ناسيوناليسم کرد و جلال طالبانى از جانب آقای علیزاده تازگی ندارد و آخرین بار هم نخواهد بود. اگر اينبار جنبه قابل توجه اى ميتوان ديد٬ تنها بیان روشنتر کل محتویات ذهنی ناسيوناليسم چپى است که رهبرى کومه له ميخواهد تحت عنوان "کمونیسم" مطرح کند. نکته دیگر اینکه کارکنان روزنامه "ئاوینه" که قبلا برای روزنامه "هاولاتی" یا همشهری کار میکردند٬ خود از ناسیونالیستهای معترض در کردستان عراق هستند که با آقای علیزاده این مصاحبه را ترتیب دادند. جالبتر اینکه کل سوالاتی که در این مصاحبه مطرح شده کاملا با درکی ناسیونالیستی از مسائل است و در هیچ جایی از این مصاحبه دیده نمی شود که این درک مورد نقد قرار گیرد که هیچ بلکه همسویی کاملا روشنی با مصاحبه شونده وجود دارد.
برنامه حاکمیت مردمی کومله همان طرح ارتجاعی فدرالیسم
برخورد سیاسی به کومله و ديدگاههاى ابراهيم علیزاده با برخورد به احزاب رسما ناسیونالیست تنها از آنجهت فرق میکند که، احزاب رسما ناسیونالیست همچون حزب دمکراتها در گفتار و پراتیک سیاسیشان رسما از ناسیونالیسم و هویت تراشیهای دروغین و ساختگی دفاع میکنند اما کومله با بکارگیری ترمینولوژی عاریتی از مارکسیسم به همان نقطه میرسد که حزب دمکرات. در این مصاحبه علیزاده به این نتیجه میرسد که گویا با توجه به ساقط شدن حکومت بعث عراق و استقرار ناسیونالیسم کرد در کردستان که درجه دمکراسی خواهیش در منطقه نمونه ندارد، "امید به امکان رهایی از ستم ملی در سایر بخشهای دیگر" (منظور کردستان ایران، سوریه، و ترکیه) زنده شده است. در چنین عرصه هایی است که میتوان به کنه سیاست و افق ناسيوناليستى این سازمان پی برد. این بخش از ادعای ابراهیم علیزاده در مورد امید به رهایی از "ستم ملی" با توجه به تجربه کردستان عراق دقیقا تحلیل حزب دمکرات از این وضعیت است. همگان میدانند که بعد از سالهای 90-91 منطقه پرواز ممنوع در شمال عراق ایجاد و آمریکا رسما احزاب ناسیونالیست کرد در شمال عراق را به سمت حکام مرتجع منطقه منسوب کرد. همکاری و کمکهای آمریکا به این پادوهای پنتاگون در شمال عراق تداوم داشت تا سال 2003 که به عراق لشکرکشی نظامی کردند و یکی از جبهه های نظامی آمریکا در این لشکر کشی به عراق همان منطقه تحت نفوذ "بارزانی و طالبانی" بود. در واقع برخلاف نظر احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان که گفته میشود کردستان به وسیله مبارزه نیروی میلیشیایی آنها از دست حکومت عراق در آورده شد٬ حکومت عراق و بازیگران سیاسی داخل و خارج آن و همچنین حکومت به دست آمده در کردستان عراق مستقیما توسط آمریکا و بوش پدر و پسر پایه گذاری و مستقر شد.
با گذشت بیش از بیست سال از حکومت سرمایه داران کرد در این منطقه مبارزات طبقه کارگر مقاطع زیادی را پشت سر نهاده و سیر رشد و آگاهی طبقه کارگر قابل توجه است. برای نمونه احزاب حاکم به هیچوجه دارای پایگاه اجتماعی در میان کارگران و مردم زحمتکش نیستند و بلعکس نفرت و انزجار از آنها هر روز بیشتر میشود. مردم زحمتکش در کردستان عراق، حتی سرمایه داران حاکم را با صدام و جنایتکاران همکار حکومت بعث مقایسه میکنند. انعکاس این وضعیت فلاکتبار اقتصادی و سرکوب و خفقان و وضعیت وحشتناک زندگی و نبود امنیت، در سایر بخشهای دیگر یعنی در کشورهایی که شهروندان کرد در آن زندگی میکنند نیز چیزی بیش از این نیست. اتفاقا یکی از دلائلی که باعث شد توهم و خوش باوری به آنچه که به "حکومت خودمان" موسوم شده بود٬ و آقاى علیزاده با آب و تاب از آن یاد میکند، از بین رفته و به ضد خود تبدیل شود به عملکرد جنایتکارانه و روزافزون حاکمان سرمایه دار در کردستان عراق مربوط میشود. اما آقاى علیزاده چه هدف سیاسی ای را از این ادعا دنبال میکند؟ ابراهیم علیزاده اولا قبول میکند که هدف آنها از حل آنچه که مسئله ملی شناخته ميشود٬ چیزی جز فدرالیسم نیست و در ثانی هیچ مشکلی ندارند که اگر همین فدرالیسم توسط آمریکا در سایر کشورهای دیگر که شهروندان کرد زبان زندگی میکنند مستقر شود. همين دو مورد ناقابل تفاوت ايشان را با مهتدى و هجرى تماما از بين ميبرد. کمونيسم که پيشکش.
ناسیونالیسم چپ و معضل دیکتاتوری و دمکراسی
نخستین سوال مصاحبه کننده روزنامه "ئاوینه" از آقای علیزاده این است:  به لحاظ سیاسی وضعیت آرامی در کردستان ایران حاکم است به نظر شما دلیل وجود این وضعیت آرام سیاسی چیست؟ آقای علیزاده در جواب میگوید که: "اصلی ترین دلیل، وجود یکرژیم دیکتاتوری اسلامی است که بی محابا کوچکترین اعتراضات را مورد حمله قرار میدهد...." خط تأکید از من است. طبق نظر آقای علیزاده کشور ایران هنوز سرمایه داری نیست و به این دلیل است که اصلی ترین خصیصه ای که بر روی آن انگشت میگذارد جنبه دیکتاتوری آن است تا در جایی دیگر از مصاحبه به نتیجه اثباتى این ادعایش بعنوان نسخه سياسى برسد: يعنى دمکراسى. گرچه به خودی خود صحبت از جنبه دیکتاتوری يک رژیم اشکالی ندارد مشروط بر اينکه پايه مادى اين ديکتاتورى يعنى نياز سرمايه دارى به آن را تاکيد کرد. يعنى رابطه ديکتاتورى و سرمايه دارى را در اين کشورها توضيح داد. میتوان از دلیل اصلی نیازهای سرمایه داری در ایران به دیکتاتوری که تازگی هم ندارد صحبت کرد و گفت که چرا و به چه دلیل روبنای سیاسی سرمایه داری در ایران در این مقطع نیاز به اعمال چنان دیکتاتوری عریانی دارد. اما دلیل انگشت گذاشتن بر روی این خصیصه روبنایی سرمایه داری اسلامی برای علیزاده به این خاطر است که ادعا کند، علت نبود دمکراسی است و به قول ایشان "همزمان با باز شدن فضای سیاسی است که مردم کردستان ظرفیتهای مبارزاتی خود رانشان خواهند داد" و این میسر نخواهد شد مگر با تغيیرات دمکراتیک!!
از نظر علیزاده، دمکراسی بورژوایی الزاما و در هر جا و مکانی روبنای سیاسی هر حکومت سرمایه داری است و نمیتوان تصور کرد که حکومتی سرمایه داری، روبنای سیاسی آن دیکتاتوری بورژوایی باشد. گرچه سرمایه داری در ایران، تازگی به این نتیجه نرسیده که تنها راه "آرام" کردن جامعه ای که هر لحظه در حال انفجار است دیکتاتوری است. اما کاربست و چهارچوب جديد کلمه دیکتاتوری در ادبیات کومله به اعتراضات بعد از دور دهم مضحکه انتخابات رژیم برمیگردد. این مسئله هم باز اشکالی ندارد، میتوان گفت که کومله به تازگی جنبه دیکتاتوری سرمایه داری در ایران را کشف کرده است، اما نکته بر سر چیز دیگری است و آن هم به تحلیل این سازمان از وضعیت سیاسی در ایران برمیگردد. طبق نگرش سیاسی کومله اگر اعتراضات توده ای بعد از مضحکه انتخابات حول "مرگ بر دیکتاتور" شکل گرفت خود این مسئله نشانه آن است که مردم تنها با جنبه دیکتاتوری رژیم سرمایه داری است که مخالف هستند و لابد در صورت برداشتن جنبه دیکتاتوری رژیم، مشکل حل خواهد شد. در این دستگاه تحلیلی تقابل با دیکتاتوری امری تازه و انکشاف یافته توسط مردم در ایران است نه محدودیتهای یک جنبش اعتراضی توده ای.
 در جایی دیگر و در پاسخ به سوالی دیگر آقای علیزاده میگوید: "مردم کردستان میدانند که بدون تغيیراتی اساسی و دمکراتیک در مرکز، رهائی پایداری در کردستان به تنهایی میسر نخواهد شد..." خط تأکید از من است. از آنجا که بکار بردن کلمه اساسی برای آقای علیزاده و حزبش هیچ جایگاهی ندارد و تنها برای رد گم کردن است٬ لذا به "تغيیرات دمکراتیک" میپردازم. ابراهيم علیزاده در این بخش از مصاحبه اش ادعا می کند که مردم در کردستان به این نتیجه رسیده اند که تنها با تغيیرات دمکراتیک است که میتوانند به رهایی برسند. این دو قطبی نبود دیکتاتوری و طلوع دمکراسی بورژوایی پوچ و بی اساس است. مسئله تقدم و تأخر دمکراسی که استراتژی کومله و آقاى علیزاده را تشکیل میدهد٬ و گویا طبقه کارگر ابتدا باید برای دمکراسی مبارزه کنند٬ تنها يک بعید سياسى نيست بلکه يک همنوائى با چهارچوبهاى مرسوم زمانه از بالا هم هست. در بستر سياسى ناسيوناليسم کرد که اساس فعاليت کومله روى آن متمرکز است٬ اين اسم رمزها و کدها معنى دارند. ايشان ميداند چه ميگويد. اما مسئله "رهایی پایدار" که در بخش دیگر این ادعا آمده است. علیزاده تمام اینها را میگوید که ادعا کنند اگر "رهایی پایدار" میخواهید در کردستان عراق موجود است. چون طبق ادعای ایشان دمکراسی که در کردستان عراق موجود است قابل مقایسه با کشورهای منطقه نیست. باید به آقای علیزاده گفت که در نظام سرمایه داری و حتی مدل "کردی" آن نیز چیزی پایدار نیست جز ناپایداری.
وضعیت سیاسی کردستان عراق از نگاه رویدادهای 17 فوریه  و  کومله 
17 فوریه 2011 نقطه عطفی در مبارزات طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کردستان عراق است. اگر تا قبل از این تاریخ بورژوازی کرد در این مناطق بر این تصور واهی لم داده بودند که طبقه کارگر و مردم زحمتکش به همین چند روزنامه وابسته به دستگاههای اطلاعاتی احزاب حاکم به عنوان "باز شدن فضای سیاسی" و "احقاق حقوق خود" مینگرند٬ رویدادهای خونین 17 فوریه سرکوبگران حکومت اقلیم کردستان را از این خواب بیدار کرد. این اعتراضات وسیع که سریعا به تمامی شهرهای کردستان سرایت کرد یکی از پایه های احزاب بورژوازی کرد را فروریخت.  
با تداوم اعتراضات مردم به پاخاسته برای تحقق خواست و مطالبات خود که طی بیانیه هایی مبنی بر وضعیت بد رفاهی و معیشتی، عدم امکانات اولیه مانند برق و آب و دیگر مایحتاج زندگی٬ بیکاری وسیع کارگران و مردم زحمتکش و همچنین فساد بی حد و حصر دستگاه‌های دولتی حکومت اقلیم کردستان اعلام گردید٬ جامعه کردستان را وارد فاز دیگری کرد. بر کسی پوشیده نیست اوضاع وخیم و فلاکتبار اجتماعی و اقتصادی و سیاسی چندین ساله در نتیجه حاکمیت احزاب بورژوازی کرد، خشم و نفرت فرو خورده مردم را در بیان واقع با این رویداد ناگوار استارت زد و روز به روز دامنه اعتراضات را فراتر برد و متعاقبا شاهد آن بودیم که از 19 فوریه تا جمعه 24 فوریه موج اعتراضات به دیگر نقاط از جمله شهرهای "رانیه و کویه سنجق و قلعه دیزه و حلبچه و سید صادق" کشیده شد. در نتیجه آتش گشودن نیروهای سرکوبگر به روی مردم و ضرب و جرح آنها صدها زخمی و چندین کشته بر جای گذاشت. نیروهای پلیس و ضد امنیت حکومت نظامی شبانه روزی را در همه شهرهای مذکور حاکم نمودند. از طرفی دیگر با تداوم مبارزات مردم موج این خیزش به دیگر استانهای کردستان عراق از جمله کرکوک و موصل و پایتحت اقلیم کردستان اربیل نیز کشیده شده است. احزاب کرد در صدر قدرت به هر نیرنگی متوسل شدند تا فضای سیاسی به وجود آمده را به روزهای قبل از رویداد 17 فوریه بازگردانند. از یکسو با تمام توان نظامی جهت منکوب کردن اعتراضات مردم خود را تجهیز نموده و از دیگر سو برای زهر چشم گرفتن از مردم جان به لب رسیده، سازماندهندگان اصلی این خیزش را نشانه رفته اند و آنها را همچنانکه بارها در میدیای این احزاب نظاره گر آن بوده ایم "نیروی آشوبگر" قلمداد نمودند.  در این زمان جناب بارزانی در ایتالیا تشریف داشتند و در یک نشست رسمی با سران کشور ایتالیا با یک ژست علیزاده پسند اظهار داشت که اگر مردم کردستان 50 هزار امضا جمع کنند دست از کار خواهند کشید. قبل از بازگشت بارزانی از ایتالیا امضاها به 100 هزار رسید، اما گرچه توهم مردم به این کارها فروریخت ولی اعتقاد آقای علیزاده هنوز سر جای خودش باقی است. مردم زحمتکش در کردستان عراق از بعد از رویدادهای 17 فوریه به این نتیجه رسیدند که راه تحقق خواست و مطالباتشان امضا جمع کردن نیست و بورژوازی با رأی آنها به قدرت نرسیده است که برکناری آنها از قدرت توسط این امضا جمع کردنها باشد. این بخش کوچکی از وقایع 17 فوریه است که این اعتراضات توسط احزاب بورژوائی کرد در کردستان عراق به خاک و خون کشیده شد.
 اما ببینیم این اتفاقات در تحلیل آقای علیزاده و کومله چگونه فدای دمکراسی میشود. آقای علیزاده در جواب به سوال مصاحبه کننده روزنامه ئاوینه که از او میپرسد: "نقطه قدرت اقلیم کردستان در ارتباط با مسئله کرد در چی است؟" جواب میدهد: "مهمترین دستاورد برای مردم کردستان در این است که قدرت دولت مرکزی سرکوبگر یعنی حکومت بعث دیگر برسر قدرت نیست و این یک نوع امید و آرزو را در همه بخشهای دیگر کردستان، در جهت حل مسئله ملی را دوباره زنده کرده است. در داخل کردستان نیز یک توازن سیاسی و اجتماعی و درجه ای از آزادی و دمکراسی به وجود آمده است که به خودی خود دستاوردی است که با سایر کشورهای منطقه قابل مقایسه نیست." خط تأکیداز من است.
 بی شک اگر هم اکنون تلویزیون احزاب بورژوایی کرد را نگاه کنید نظرات آنها نیز بی کم و کاست منطبق با همین تحلیل آقای علیزاده است. در این تحلیل آقای علیزاده تعمدا مبارزات مردم کردستان علیه حاکمیت احزاب بورژوایی را قلم میگیرد و بی توجه به این اتفاقات مستقیما مبارازت و شعور سیاسی طبقه کارگر و مردم زحمتکش را تمسخر میکند. این  تصور نسبت به احزاب حاکم در کردستان عراق برای  مردم زحمکش در کردستان به سالهای ابتدای قدرت گیری بورژوازی کرد با حمايت آمریکا برمیگردد و مدتهاست که طبقه کارگر نگاهش به احزاب حاکم در کردستان عراق به کلی عوض شده است. از طرفی دیگر اگر توازن سیاسی و اجتماعی در این منطقه درست شده است به هیچ وجه به این تصورات پوچ و معامله گرانه آقای علیزاده مرتبط نیست و این توازن سیاسی تنها سیر خود آگاهی طبقه کارگر علیه احزاب بورژوایی و از جمله کومله است و بس. طبقه کارگر و مردم زحمتکش هنوز مصاحبه عضو کمیته رهبری کومله از تلویزیون کومله را به یاد دارند که چطور در قامت وکیل مدافع "حزب دمکرات و اتحاد میهنی" در مقابل اعتراضات مردم کردستان ایستادند و ادعا کردند که گرچه مردم حق دارند اما حکومت هنوز کاملا مستقر نشده و ما باید مواظب باشیم! همه به یاد دارند که تلویزیون طیف به اصطلاح طرفدار اصلاحات "گوران" گرچه برای منحرف کردن مبارزات زحمتکشان و مقاصد بورژوایی خودشان اما در نقد احزاب حاکم از تلویزيون کومله پیشی گرفته بودند و تا قانع کردن احزاب حاکم به بند و بست با آنها زنجیره برنامه های افشاگرانه ای علیه این احزاب پخش میکرند. باید به آقای علیزاده گفت که این تحلیل شما از وضعیت سیاسی کردستان عراق کاملا بی ربط و در مقابل طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کردستان عراق است و این ادعاهای پوچ و بی اساس تنها به درد تداوم کمکهای حکومت اقلیم به کار می آید و بس. کومله و آقاى عليزاده اگرچه ادعاى چپ و "کمونيسم" دارند اما در سياست واقعى متحد طبيعى و حامى ناسيوناليسم کرد و حکومت پنتاگونى در عراق هستند.
آقای علیزاده مشاور اقتصادی "مام جلال"
مصاحبه گر روزنامه "ئاوینه" در سوالی دیگر از آقای علیزاده میپرسد: "به نظر شما نقاط ضعف حریم کردستان در چی است؟ ابراهیم علیزاده در پاسخ میگوید: "مهمترین نقطه ضعف حریم کردستان در اقتصاد کردستان است. این بیست سال فرصت خوبی برای رونق اقتصادی و گسترش خدمتگزاریهای عمومی و زنده کردن امید و آرزو به تغيیرات اساسی تر در کردستان بود. برای نمونه میشد به لحاظ کشاورزی به پروژه های استراتژیک در این حوزه ها دامن میزدند و وقتی که کردستان دارای منابع سرشار طبیعی است به هیچ شیوه ایی نمیبایست نیازی به واردات در این ارتباط باشد و کردستان بایستی بر روی پای خود می ایستاد. میشد به جای هدر دادن پول در کارهای به درد نخور از منابع زیرزمینی استفاده میکردند و این به پایه ای برای رونق اقتصادی در کردستان مبدل میشد." در ادامه علیزاده به این نتیجه میرسد که "به این صورت بود که دمکراسی نتوانست پایگاه محکمی را در مردم کردستان بیابد".
 اشتباه نشود این بیانات عضو رهبری رسمی "گوران" یا همان به اصطلاح اپوزسیون حاکمان کردستان عراق نیست بلکه دیدگاه تئوریک و سیاسی رهبری حزبی موسوم به کمونیست ایران است. آقای علیزاده از یکطرف به حاکمان جنایتکار در کردستان عراق میگوید تنها راه سد کردن اعتراضات کارگران و مردم زحمتکش در کردستان و همچنین راه جلوگیری از سرایت کردن این اعتراضات به کل عراق "رونق کشاورزی، هدر ندادن پول، و منابع زیرزمینی و ایجاد پایگاه محکمی برای دمکراسی" است که گویا باید گوشه چشمی هم به مردم داشته باشند و تکه نانی هم به مردم بدهند و از طرفی دیگر میخواهد بگوید که اگر این حکومت در دست "ما" بود همین اقدامات را در دستور روز قرار میدادیم. آقای علیزاده یکباره تیراندازی به طرف کارگران سیمان سازی تاسلوجه، تیراندازی به طرف دانشجویان دانشگاه سلیمانیه، ترور فعالین و رهبران کمونیست، و اتفاقات خونین 17 فوریه و قتل عام و سلاخی بیش از 30 هزار زن در این جامعه را فراموش کردند و به دنبال "توسعه اقتصادی بورژوازی کرد و پایگاه محکم برای دمکراسی هستند" انگار سرمایه داری اقداماتی غیر از اینها را باید انجام دهد. باید از آقای علیزاده سوال کرد از نظر شما چه فرقی مابین حاکمان جنایتکار کردستان عراق با رژیم اسلامی در ایران هست؟ باید گفت اگر در کردستان عراق آنچیزهایی که شما به عنوان خدمتگزاریهای عمومی از آن نام برده اید موجود نیست، در ایران موجود است اما هزینه آنها آنقدر بالاست که مردم توان پرداخت آنها را ندارد و در هر دو حالت مردم از این خدمتگزاریها بی بهره اند. ولی سوال اینجاست که آیا میشود همین سوال را در مقابل نوری مالکی یا سران مرتجع دولت عراق یا بخشی از آنها گذاشت؟ اگر نه، پس بورژوازی از نظر شما "کرد" و "فارس" یا "عرب" اش لابد فرق دارد!! اگر ظرف این بیست سال به قول شما بورژوازی کرد در کردستان عراق فرصتها را از دست نمیداد و "دمکراسی پایگاه محکمی می یافت واقتصاد و کشاورزی را رونق و منابع زیر زمینی" را مورد استفاده قرار میدادند٬ چه اتفاقی می افتاد؟ مگر غیر از این است که در کردستان عراق یک به اصطلاح دولت محلی وجود داشت که سیاست و اقتصادش بر مبنای سیاست و اقتصاد سرمایه داری است؟ آیا این رونق اقتصادی از قبل فروش این میزان نفت استخراج شده در کردستان عراق و سرازیر شدن پول آن به جیب مردم زحمتکش در کردستان به دست می آید یا فروش ارزانتر نیروی کار کارگر، بی حقوقی سرسام آور و سرکوب هر اعتراض این طبقه نیز جایگاهی در سیاست بورژوازی کرد دارد؟
سیاست طبقه کارگر و هر فعال کمونیستی در مقابل این وضعیت چه باید باشد؟ طبقه کارگر در جهت به دست گرفتن کنترل امور به همه لحاظ باید گام بردارند یا مثل شما و حزبتان نان شب و ابتدایی ترین امکانات رفاهی را از حاکمان جنایتکار در کردستان عراق با تمجيد از آنها گدایی کنند؟ جلوی چشمان شما در 17 فوریه 2011 بیش از 10 نفر کشته و صدها تن زخمی و صدها تن دیگر زندانی و شکنجه شدند و شما حاضر نشدید حتی این جنایت از نوع جنایت رژیم اسلامی در ایران را محکوم کنید. با وجود این همه جنایت احزاب حاکم در کردستان عراق باز هم با این وقاحت از رشد اقتصادی بورژوازی کرد و پایگاه محکم دمکراسی حرف میزنید؟ کشتار وحشیانه توسط سران حاکم در کردستان عراق عین دمکراسی بود و هست، فعالین و رهبران کمونیست تحت تعقیب قرار میگیرند، به کارگران و مردم معترض هجوم میشود، دانشجویان دستگیر و به زندان فرستاده میشوند و حزب شما در کنار بقیه ناسیونالیستها از الطاف جناب "مام جلال" و باندهای دیگرشان برخوردارند. طبقه کارگر و مردم زحمتکش، جوانان پرشور و انقلابی و زنان، با شنیدن این مشاوره های اقتصادی شما به سران جنایت کار حاکم در کردستان تنها نفرت و انزجارشان از شما و آنها بیشتر میشود و بس. طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کردستان عراق اگر تا قبل از اتفاقات 17 فوریه هنوز به این سطح از آگاهی سیاسی نرسیده بودند و راه تحقق خواست و مطالبات را درخواست از خود سران حاکم و یا نقد به این یا آن بخش از شیوه اداره حکومت و پارلمان میدانستند، اما بعد از رویدادهای خونین 17 فوریه این مقطع از مبارزه را پشت سر نهادند. طبقه کارگر و مردم زحمتکش و زنان و جوانان انقلابی به این نتیجه رسیدند که احزاب حاکم از اسلامی و به اصطلاح غیر اسلامی تا به اصطلاح اپوزيسیون، و اکنون حزب شما هم، همه و همه در به انحراف کشیدن مبارزات طبقه کارگر در کردستان مشترک المنافع هستند. طبقه کارگر جلوی چشمان خودشان دیدند که این به اصطلاح اپوزيسیون هم مانند خود احزاب حاکم به بخش دیگری از سرمایه داران و بخشهای دیگری از اسلامیهای مرتجع در به انحراف کشیدن مبارازات طبقه کارگر متوسل شدند. و زمانیکه راه بند و بست هموار شد حتی از این گرد و خاک و نقدهای بورژوائی شان به حاکمان در قدرت، عقب نشینی کردند.
آقای علیزاده! در 17 فوریه فعالین طبقه کارگر و بخش زیادی از زنان و جوانان پرشور و انقلابی با توجه به هر محدودیت و مشکلاتی بحث در مورد سازمان دادن اعتصاب عمومی در کردستان را شروع و  مشغول سازمان دادن خود در شوراهای محلات بودند که نهایتا با هجوم نیروهای سرکوبگر احزاب حاکم مواجه شدند. هم اکنون در نزدیک شما فعالیت کارگران و کمونیستها برای این امر دیده شود. 
گوران، اتحاد میهنی و کومله 
یکی دیگر از سوالهائی که در مقابل علیزاده قرار میگیرد این است که: "جنبش گوران توانسته است چه تاثیراتی بر فضای سیاسی در کردستان عراق بگذارد؟" علیزاده در پاسخ میگوید: "بزرگترین تاثیری که گوران توانست بر فضای سیاسی کردستان داشته باشد این بود که نگذاشت جریان اسلامی میانه رو در کردستان از روند اعتراضات از حکومت به نفع خود استفاده کند." ابراهيم علیزاده از آنجایی که مصلحت اندیشى های اقتصادی حزبش اجازه نمیدهد از جریان موسوم به "گوران"٬ يعنى همان اپوزسیون معترض ناسیونالیستی، انتقادی بکند٬ یک راست از در تعریف و تمجید از این جریان پوسیده درآمده و کار به جایی میرسد که به خاطر این جریان، صف بندیهای سیاسی قبل و بعد از رویدادهای 17 فوریه 2011 را که در آن جریان موسوم به "گوران" برای نخستین بار توانست خود را  در سطح عمومی نشان دهد وارونه جلوه دهد. بررسی کل وقایع و به تصویر کشیدن صف بندیهای داخل کردستان در این مجال نمیگنجد اما تنها جهت روشن شدن مسئله و افشای معامله گریهای آقای علیزاده لازم است گفته شود که اظهارات علیزاده و حزبش بی ربط و نزد مردم کارگر و زحمتکش در کردستان عراق فاقد اعتبار است. به دنبال اختلافات داخل "اتحاد میهنی کردستان" بخشی از این جریان و از جمله "انوشیروان مصطفی" جدا شده و جریان "گوران" را تاسیس کردند. در جریان وقایع 17 فوریه بخشی از جریانات اسلامی مرتجع به این نتیجه رسیدند که در کنار "گوران" بهتر میتوانند به اهداف و مقاصد خودشان برسند. اما اگر این بخش از اسلامیهای مرتجع و پوسیده نتوانستند جلودار این حرکت اعتراضی توده ای در کردستان باشند دلیل آن به هیچ وجه به تاثیرات به قول ابراهیم علیزاده، بزرگ "گوران" یا جلوگیری این جریان از اسلامیها نبود بلکه فضای سیاسی کردستان طی این سالها به این اندازه تغییر کرده بود که دیگر جایی در این صف بندیهای سیاسی برای جریانات مرتجع اسلامى باقی نگذاشته بود. مردم زحمتکش هنوز اعمال جنایتکارانه گروههای اسلامی را به خوبی به یاد دارند و حتی مانند آقای علیزاده آنها را به "میانه رو" و "تند رو" تقسیم نکرده و خیلی هوشمندانه با مطرح کردن خواست و مطالبات واقعی خود جریانات پوسیده اسلامی را کنار زدند. زمانیکه جریانات اسلامی خواستند "سرای آزادی" که تجمعات در آنجا برگزار میشد را به جایی برای نماز خواندن مبدل کنند به آنها گفتند که این نماز سیاسی است و نماز خواندن را به داخل مساجد ببرید. اما تمام نمایشهای سیاسی این جریانات پوسیده تمام و کامل از تلویزیون همین جریانی که آقای علیزاده مدال افتخار به سینه شان میزند پخش میشد. جریان "گوران" همچون "اتحاد میهنی" از اسلامیها برای یک هدف استفاده میکنند و تنها تفاوت در این است که سر برآوردن جریان "گوران" خانواده باندهای آدمکش اسلامی در کردستان عراق را به دو دسته دیگر تقسیم کرد. کومله و آقاى علیزاده بیش از بیست سال است که مجيزگوى سیاسی "اتحاد میهنی کردستان مام جلال" است. بیش از دو دهه است که از جریانات چپ و کمونیست و منفردین در داخل و خارج تا اعضای خودشان به افشای این روابط پرداخته و هر بار رهبری این جریان اپورتونیست این نزديکى سياسى را تا سطح "روابط دیپلوماتیک" تقلیل داده و از واقعيت سياسى شان فرار کرده اند.
اما در چنین عرصه هایی است که به وضوح دیده میشود که این ازدواج سیاسی بیست ساله بچه هایی هم دارد. از شرکت در "کنگره ملی کردها" که مرکز تجمع یک مشت کلاهبردار سیاسی فدرالیست و قومپرست بود و در همین مصاحبه هم علیزاده به آن اشاره کرده و میگوید که حتی بایستی زودتر برگزار میشد و باید دوباره هم برگزار شود٬ تا اطمینان خاطر دادن به جریان ناسیونالیست "گوران" و هموار کردن راه یک ازدواج سیاسی دیگر با این جریان. آنجایی که در جواب مصاحبه گر این روزنامه اظهار میدارد که "گوران و یکیتی" به لحاظ افق و برنامه و آرمان مثل هم هستند. به فکر نجات این دو جریان جنایتکار بعد از "مام جلال" هست و میگوید که این دو جریان میتوانند همدیگر را از هر بحرانی نجات دهند. از اين توصيه هاى سياسى و برادر منشانه به خانواده ناسيوناليسم کرد تا مشاوره اقتصادى به بورژوازی کرد برای بهتر حاکم شدن بر مقدرات مردم زحمتکش٬ که نگذارید گوجه فرنگی از کشورهای همسایه وارد شود و کشاورزی را رونق دهید٬ در اين گفتگو پر است. انگار حکومت شوراهای کارگران را مورد خطاب میدهد!! و البته مردم هم "حق دارند" که اعتراض کنند!! این نگرانیهای کومله و ابراهيم علیزاده را وقتی درمقابل رژیم اسد در سوریه قرار دهیم٬ میشود دفاع از حکومت مرتجع اسد و الاآخر. اما اگر در مقابل بورژوازی کرد قرار گیرد به نظر علیزاده دفاع از سرمایه داران کرد نیست!؟
آقاى علیزاده! اظهارات شما و مشاوره سياسى و اقتصادى تان به جنايتکاران حکومت اقليم٬ تنها مرز ناسيوناليسم چپ کومله و قوميگرى باندهاى قومى مهتدى و شرکا را محو نميکند٬ بلکه براى هزارمين بار ثابت ميکند که ناسيوناليسم دشمن طبقه کارگر است. بیش از دو دهه پیش به شما گفته شد که سرتان را بالا بگیرید! يا کمونيست باشيد و عليه بورژوازى و ناسيوناليسم و يا پرچم سياسى واقعى تان را که در چنین تحلیلهای ناسیونالیستی به وضوح دیده میشود در آورده و بر سر در اردوگاه کومله بکوبید! و حالا با مهتدى و ايلخانى و ساير قوم پرستان برسر فدراليسم و دمکراسى و حکومت "کردى" و مدل آينده به يکجا رسيده ايد. آنها باند سياسى اند و شما ميراث دار کومله. کومله قديم مجيز گوى ناسيوناليسم از موضع چپ نبود٬ ضد ناسيوناليسم از موضع طبقه کارگر بود. چقدر کمونيسم کارگرى حق داشت و چقدر شماها نفرت ديروز و امروزتان از کمونيسم کارگرى پايه مادى و جنبشى دارد! *



۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه


بياد رفيق جلال پنجوينى(نامەاى از رفيق جلال پنجوينى به منصور حكمت)

عبدالله شريفى
May 12, 2012
داريوش نيكنام، عبدالله شريفى : رفيق جلال پنجوينى يكى از كادرهاى شناخته شده و كمونيست كومه له بود كه متاسفانه در جريان بمباران شيميايى يكى از اردوگاههاى مركزى كومه له در كردستان عراق،

توسط دولت عراق،در ارديبهشت سال ١٣٦٧ همراه جمعى ديگر از كادرهاى حزب كمونيست ايران جانباخت .
 مطلب زير متن تايپ شده نامه اى است كه رفيق جلال پنجوينى مدتى قبل از جان باختنش   براى منصور حكمت نوشته است. اين نامه در برگيرنده نقطه نظرات رفيق جلال پنجوينى در رابطه با مسايل مختلف سياسى و تشكيلاتى وقت سازمان كردستان حزب كمونيست ايران -  كومه له مى باشد. اما چه دلايلى به انتشار اين نامه، از جانب ما ضرورت بخشيده است؟

همه واقفند كه عروج خونين "نظم نوين" كل جهان و منطقه را وارد مرحله جديدى كرد، مرحله اى از تباهى. محصول آن دوره، عروج جريانات ارتجاعى، قومى و مذهبى در سطح منطقه بود. اين نابسامانى نه تنها زندگى اقتصادى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى ميليونها انسان زنده را با مشقات و فلاكت روبرو كرد بلكه به تاريخ و شخصيت "رفتگان" نيز رحم نكرد. در اين ميان پروسه ناسيوناليزه كردن تاريخ و شخصيتهاى كمونيست كومه له نيز جان تازه اى گرفت. در متن اين تلاش جريانات ناسيوناليستى براى " ناسيوناليزه" كردن كومه له و تاريخ آن، شاهد اين بوده ايم كه رفقاى جانباخته ما يك بار ديگر قربانى  تحريفات و فضاى جعل حقايق سياسى مربوط به تاريخ سه دهه اخير جامعه كردستان  شده اند. تلاش هاى زيادى صورت گرفت و كماكان هم ادامه دارد كه از انها به عنوان " شهيدان راه خاك كردستان" نام ببرند و تلاش هاى انها را به عنوان كمونيست هاى آن جامعه كه اتفاقا خار چشم جنبش ناسيوناليستى كرد بودند، از ذهن نسل جديد  پاك كنند.

ما مى دانيم كه تعداد بى شمارى از رفقاى جانباخته از زبان خودشان در سمينارها و جلسات تشكيلاتى و با نوشته هايشان در نشريات علنى و داخلى و در قالب نامه نگارى با رفقا و ارگانهاى حزبى ديدگاها و نقطه نظراتشان را از يك موضع چپ و راديكال در رابطه با مسايل مختلف سياسى و حزبى ، ارائه كرده اند. در دسترس گذاشتن اين اسناد تا اندازه زيادى جلوى اين جعليات را خواهد گرفت و به ذهن هاى در جستجوى حقيقت ماتريال زيادى را در اختيار خواهد گذاشت. اين نامه و بسيارى اسناد ديگر كه شايد نزد كسان ديگرى موجوداند و متاسفانه از دسترس عموم به دور مى باشند، در زمره اسناد تاريخى يك نسل از مبارزين كمونيستى كه به مدت چندين دهه مهر تاثيرخود را بر تحولات سياسى جامعه كردستان زده اند و انتشار آنها به طور در خود مى تواند در خود آگاهى يك نسل جديد از تجربيات تاريخى و پيدا كردن يك تصوير همه جانبه از آن تاريخ ، نقش مهمى ايفا كنند.

علیرغم  واقف بودن به محدوديتها و نارسايهاى مضمون نامه رفیق جلال، با اين همه اين سند نشاندهنده اين حقيقت است كه جلال از كادرهاى كمونيست و مدافع موضع کمونیستی در مباحثات همان دوره است و  تاريخ مبارزات او متعلق به آن دوره از تحركات جنبش كمونيستى در ايران و كردستان است۔ انتشار اين نامه توسط ما، كه سالها و از نزديك در مناطق مختلف كردستان از كامياران، اورامان و سنندج با رفيق جلال فعاليت داشته ايم، به موزات دفاع ما از آن تاريخ، اداى يك دين رفيقانه مى باشد.
همراه متن تايپ شده ما متن اسکن شده نسخه اصلی نامه را هم ضميمه كرده ايم.
اصل نامه، در آرشيو منصور حكمت، نزد رفيق اذر ماجدى موجود مي باشد. همينجا از رفيق ايرج فرزاد كه متن اسكن شده اين نامه را در اختيار ما گذاشته صميمانه تشكر مى كنيم.

داريوش نيكنام، عبدالله شريفى










از جلال پنجوينى                                                رونوشت:ر.ابراهيم عليزاده

رفيق نادر عزيز

با سلام و ارزوى تندرستى و موفقيت برايتان، خسته نباشيد.

در "واويلا" و اوج كيسه بكس شدن با اجازه ات نامه اى را كه براى ر. ماشا الله نوشته بودى را از ان جهت كه فكر مى كنم خطاب به ما نيز هست را خواندم. برخورد منصفانه شما مشوقم گشت كه على الحساب و با عجله و مختصر در اين نامه تا انجايى كه بتوانم نظراتم را قبل از اينكه اساسا به اشكالات بحث قبلى مان بپردازم ، برايت بنويسم. منصفانه از انجهت ميگويم كه بر خلاف بر خوردهاى اينجا، رفيقانه،بدور از تخطٸه گرى و لجن مال كردن، و بدور از تحقير و برخورد سكتاريستى بود و در عين حال نكات مثبتى را هم ديده بوديد. بهرحال!

من هم فكر مي كنم ناسيوناليسم در كردستان على العموم و در تشكيلات كردستان ما يك واقعيت انكار ناپذير است و اين حرف تازه اى نيست. من هم قبول دارم كه تاريخ مبارزه با ناسيوناليسم در دوره اخير و در تمام ابعادش را بايد با كو مه له اغاز كرد و پيشرويهاى اين مبارزه را در پيشرويهاى كو مه له ديد و طرح چنين بحثى را نيز در همين راستا مي بينم و عليرغم اين تلاش و مبارزه پيگير معتقدم كه علاوه بر تاثيرات جامعه كردستان بر تشكيلات ما و بميزانى باز توليد اين گرايش يعنى ناسيوناليسم در ان، هنوز در نگرش و شناخت ما از مسٸله ملى در كردستان ايران رگه ها يى از ناسيوناليسم وجود دارد و اينهم خود عاملى است كه در اين باز توليد بى تاثير نيست و خود در عين حال مانعى است بر سر راه مبارزه با تاثيرات ؟؟؟؟(اين كلمه براى ما خوانده نشد) و خارجى. به عقيده من اين نگرش الوده به ناسيوناليسم در تاكتيكها، سياست ها و شيوه كار حزبمان خود را مى نماياند. اين شيوه برخورد ما را از واقع بينى بدرجه اى دور و بجاى ان گاها دچار زيگزاگها و كلى گويى ها و مبهم گويى ها در برخورد به مسايل مشخص ميشويم( و همچنين خوش باورى را تقويت مى كند) و اين امر ما را در رهبرى كردن دچار كندى كرده و مى كند. من فكر مى كنم در تحليل مسٸله ملى در كردستان ايران، بطور جامع و همه جانبه تاثيرات اجتماعى پروسه سرمايه دارى شدن كردستان ايران كه در همان قانونمنديهاى سرمايه دارى شدن ايران علي العموم صورت گرفته است را بطور واقعى در تحليلهايمان نگنجانده ايم و فقط اين امر كه ديگر طبقه كارگر پا بميدان گذاشته و ديگر اين طبقه كارگر پيگير است كه نيروى محركه جنبش كنونى است اكتفا كرده ايم و اين تمام مطلب نيست. و فكر مى كنم فاكتورهاى ديگرى (و البته نه به اين اهميت) را نيز بايد مد نظر داشت و با توجه به مجوعه اينها ميشود مسٸله ملى در كردستان را در اين دوره مشخص تحليل اقتصادى و تاريخى كرد.

با توجه به اين واضح است كه در گذار به سرمايه دارى امپرياليستى در ايران و كردستان مسٸله ملى نيز مانند هر پديده اجتماعى ديگرى دستخوش تحول گشته و ارمانهايش تغيير پيدا كرده است. اين خاصيت هر تغييرو تحول اجتماعى و تاريخى است و به همين دليل است كه ديگر نميشود گفت كه ملت كرد در كردستان ايران خواست تشكيل دولت مستقل را كماكان دارد و مبارزات اخيرش نيز براى متحقق كردن اين خواست بقوت سابق و با پايه هاى مادى خاص خودش است. بنظر من در اين پروسه و در بطن ان پروسه ايرانى كردن همه ملتها و اقوام موجود در ايران چه در شرايط مسالمت اميز و چه با تكيه بر قهر، ملت كرد نيز متاثر از اين سياست شد و در اين اواخر خود را از ملت ايرانى جدا نميداند و اين ديگر به هويت كردها در ايران تبديل شده است. اين واقعيتى است و از اينجاست كه در عصر امپرياليسم صحبت از هم سر نوشتى و يگانگى طبقه كارگر در ايران ميشود.

به عبارت ديگر در جريان رشد سرمايه دارى در ايران، بنابه خصلت ذاتى سرمايه براى تصرف بازارى هر چه بزرگتر و يك كاسه، ملت هاى كوچك بوسيله ملت قويتر بلعيده شدند و اركان اساسى هويت ملى شان را از دست دادند و به عبارتى بعضى از ملتهاى كوچك در ايران مضمحل شدند. اگر در اوايل قرن ما شاهد انواع جنبشهاى ملى در قسمت هاى مختلف ايران، در گيلان و مازندران، خراسان ،بلوچستان، قشقايى و بوشهر، اذربايجان،كردستانو لرستان و خوزستان و ... هستيم، اما در دهه هاى اخير غير از كردستان نه تنها با ان روبرو نيستيم بلكه اساسا مطرح هم نيست. ايا اين به معنى انست كه اين ملت هاى كوچكتر تحقير نشده اند و سركوب نشده اند كه واقعيت غير از اين است. اين مسٸله در مورد كردستان هم صادق است با اين ملاحظه كه اين تاثير پذيرى و بلعيده شدن و جذب شدن در همه جا به يك ميزان نبوده. هر جا كه رشد سرمايه دارى سريعتر بوده اين فعل و انفعال نيز شديد و هر جا كند تر كمتر مجذوب شده است و كردستان هم به نسبت كمتر جذب شده است . و هنوز مسٸله ملى بمثابه مسٸله اى اجتماعى حل نشده است.
انچه را كه ديديم اين بود كه فرهنگ و سنن كردى،بازار كردى،سرزمين كردى و زبان كردى در اين پروسه تاريخى و از بالا (نه از پايين) ضربات غير قابل جبرانى خورد و اتفاقا بعضى از انها تقريبا به ايرانى تبديل شد. بعبارتى ما در كردستان نيز شاهد بازار و اقتصاديات ايرانى و منطبق با قانونمند ى هاى اقتصادى و سياسى ايرانى هستيم و كارگر كرد جز لاينفك كارگر ايرانى در اين بازار شد و در همان چهارچوب و قانونمندى امپرياليستى برايش تقسيم كار مى شود و بورژواى كرد نيز در همان چهارچوب و مكانيسم و قانونمندى از قبل سرمايه انحصارى مى خورد و اين خود بمراتب بر اركان ديگر ملى نيز تاثير مى گذارد. مثلا سرزمين كردستان مرزهايش تغيير كرده است ، در بعضى از شهرها زبان عمومى ديگر نه كردى بلكه فارسى يا لهجه اى از فارسى و تركى است و اينها نه ناشى از فقط مهاجرت فارسها بلكه ناشى از تغيير زبان در اثر مرور زمان است. شهرهاى جنوبى تر و مركزى تر كردستان كه اتفاقا رشد سرمايه دارى در انها بيشتر است را ميتوان مثال زد. اينها واقعياتى هستند كه حكايت از هويت ايرانى پيدا كردن كردها در ايران است و پر واضح است كه تمام اينها از پايه اى مادى و قاٸم به ذات كردى كه بتواند جنبشى توده اى و كردى را به حركت در اورد و به پيروزى برساند ميكاهد.  بهمين روست كه جنبش اخير در كردستان نه تنها ملى بلكه جنبشى دموكراتيك على العموم است و خواست حق تعيين سرنوشت نيز يكى از خواست هاى بحق و مشروع انست. اما جنبش دموكراتيكى كه نميشود انرا در چهار چوب يك انقلاب ايرانى نگنجاند و هنوز هم انرا عرصه اى از انقلاب در ايران ندانست. خواست خودمختارى حتى در اوج جنبش اتفاقا نه يك خواست صرفا ملى كه فقط خواهان حق تعيين سرنوشت است بود بلكه يك خواست دموكراتيك على العموم كه در ان خواست حق تعيين سرنوشت نيز بود همطراز با ديگر خواستهاى اساسى و در ادامه انقلاب ٥٧ ايران و البته در شكل تدافعى ان و همانطور معلوم است عرصه اى اساسى از مبارزات تدافعى در ادامه و حفظ دستاوردهاى انقلاب ٥٧ بود. ( اينكه چرا در كردستان با اين بعد و وسعت اين خواست و اين مقاومت نضج گرفت دلايل عديده اى دارد و از جمله مسٸله ملى بود و از ان مهمتر اختلافات مذهبى در كردستان بود. اختلاف شيعه و سنى و بي پايگاه بودن روحانيون شيعه در كردستان عامل مهم تر در بى رنگ بودن توهمات مذهبى موجود در ميان كارگران و زحمتكشان و توده هاى انقلابي انزمان در كردستان بود كه از طرفى عدم اعتماد به دستگاه حكومتى تازه بدوران رسيده را بوجود اورد و شكل مادى  به خود گرفت و از طرفى در اين فقدان، نيروهاى راديكال و چپ براى فعاليت با موانع كمترى روبرو بودند و در شرايط مساعد ترى هم توانستند پايگاه بدست اورند و هم با شركت در مبارزات توده اى انقلابى رشد نمايند و در جهت زدودن اندك توهمى هم كه بود حركت نمايند. البته توهم بورژوايى ديگرى كه ناسيوناليسم باشد در كردستان و بيشتر در مناطق عقب افتاده تر كه حزب دمكرات با استفاده از ان بر مبارزات مردم سوار شد). فكر مى كنم اين واقعيت تاريخى نيز كه براى اولىن بار كردها در ايرام همپا و همگام و همسو با ساير ملت ايران در يك قيام عمومى و نقطه عطف تاريخى ايران جانانه شركت كرد و سرنوشت خود را با ان گره زد يعنى شركت فعالانه و همه جانبه اقشار انقلابى كرد در انقلاب سراسرى ايران دليل ديگرى است بر صحت اين ادعا چيزى كه قبلا شاهد ان نبوده ايم. كافى است نگاهى به نقش كردها در انقلاب مشروطيت و جريانات سال ٣٢ در ايران بنماييم و اين جدايى ملموس را ببينيم و از اين سوى قضيه هم ميتوان جمهورى مهاباد و شرايط و اوضاع و احوال انزمان را باكل ايران در نظر گرفت انچه معلوم است تا انموقع جدايى غير قابل انكارى در بافت اجتماعى و مسايل سياسى مطروحه در دو وجه قضيه را ميشود ديد. اما حال چه؟ جواب اين است كه الان اينطور نيست و پيوند هاى اجتماعى و سياسى كرد و فارس و ترك و.... در ايران با رشته هاى محكمتر و ناگسستنى به هم بسته شده و به نظرم فقط نگرشى ناسيوناليستى است كه اين پيوندها را نمى بيند و يا كمرنگ مى بيند. اينجاست كه ديگر نميشود ارتباط كردستان و ايران مثلا از نوع ارتباط يك كشور مستعمره با كشور استعمار گر يا كشور تحت سلطه و متروپل تصوير كرد (بغلط كرده ايم. كافى است كه برنامه كو مه له براى خودمختارى مصوب كنگره ٤ را با برنامه مصوب كنگره ٣ مقايسه كرد و فرموله شدن تصوير يك جنبش رهايبخش ملى را در ان در يابيم و يا در بيشتر مقالات بعد از كنگره ٤ اين مسٸله را بوضوح مشاهده كرد) بلكه بايد گفت كه كردها يك اقليت ملى در يك كشور چند مليتى را تشكيل مى دهند كه هيچ كدام از دولت هاى بورژوايى حق تعيين سرنوشت انها را برسميت نشناخته و كردهاى ايران علاوه بر تمام خواستهاى دمكراتيكشان خواهان تامين اين حق نيز هستند. اگر اين واقعيات را بپذيريم و بپذيريم كه پيوندهاى اجتماعى كارگران و زحمتكشان كرد با كارگران و زحمتكشان ايران يك پيوند ناگسستنى است( كه بديهى است در اينصورت تحولات و جنبشهاي اجتماعى بهم پيوند خورده و رابطه ناگسستنى دارند) و نميتوان انرا با اراده يا بطور مكانيكى از هم جدا كرد خواهيم ديد كه تحقق اين امر يعنى حق تعيين سرنوشت ملتها و از جمله ملت كرد در ايران تنها از طريق يك انقلاب دمكراتيك برهبرى طبقه كارگر امكان پذير است. انقلاب دمكراتيكى كه ما بدرست در برنامه مان ترسيم كرده ايم. انقلابى كه طبقه كارگر ايران بمثابه يك طبقه واحد نيروى محركه انست و شعار حق تعيين سر نوشت نيز شعار كل طبقه است و دخالتگرى ما در كردستان نيز بر اين اساس و بر مبناى دخالت و شركت در يك مبارزه معين براى انقلاب ايران كه نقش و رل ارزنده و بزرگى را احراز كرده است ميباشد و اين از وظايف ما نه تنها نمى كاهد و خود را از مبارزه كنار كشيدن نيست، بلكه بدوش كشيدن وظايف بيشتر و شركت واقع بينانه تر و بدور از خوش باورى است و انرا همانطور كه هست مى بينيم و از جايگزين كردن خروج نيروهاى اشغالگر از كردستان بجاى شعار در هم شكستن دم و دستگاه سر كوبگر بورژوايى در ايران و كردستان پرهيز خواهيم كرد و اين امر را تنها به گرده كارگر كرد نمى گذاريم.  هر چند كه بعنوان يكى از شقوق به پيروزى رساندن از ان نام ببريم( اتفاقا شقى كه در دستور كار قرار گرفته و محتمل تر از بقيه شقوق تشخيص داده ايم و ارايشها و تاكتيك هايمان را براى متحقق كردن اين شق اتخاذ مى كنيم)

اين بنظرم رگه هاى ناسيوناليسم موجود در نگرش ما به مسٸله ملى است يعنى از زاويه ملت كرد ؟؟؟؟   حركت كردن است و اين نگرش آلوده به ناسيوناليسم را من عاملى ميدانم در زيگزاكها و ابهامات و كلى گوييهاى اينجا و آنجا كه فكر ميكنم تا بحال در مورد مسايل اساسى حزبمان در كردستان با آن مواجه بوده ايم. مثلا در مورد توده اى كردن پتانسيل جنبش كردستان، جنگ مسلحانه و مرحله بندى از آن، شناخت از طبقه كارگر در كردستان و قائل شدن به ويژگيهاى آنچنان و هر روز از رنگى براى كارگران كرد، شناخت از بورژوازى در كردستان، شيوه رهبرى كردن، پايه اقتصادى جنبش كردستان(يا در واقع پايه اقتصادى تراشيدن براى مساله ملى در كردستان عصر امپرياليسم و معتقد بودن به اينكه سرمايه انحصارى در ايران زيرساختهاى اقتصادى را بر اساس مليت توليد كرده است و نه بر اساس سوداورى سرمايه انحصارى) ، بعضا آرمان (كردايتى) را در كردستان مافوق آرمان طبقاتى دانستن و غيره.
نشان دادن و توضيح دادن هر كدام از اينها نه چندان سخت و البته بسيار لازم است و من بسهم خود سعى خواهم كرد در اولين فرصت در اينگونه موارد برايت بنويسم. اما قبل از آن لازم ميدانم در مورد سير جنبش كردستان و طرح مساله شكست آن و بحث دو جنبش و جنبشى تازه بپا كنيم كه شما در نامه تان اشاراتى به آن كرده بوديد، توصيحاتى بدهم زيرا فكر ميكنم اين توضيح مجدد ميتواند ابهاماتى را كه ناشى از ارائه بحث قبليمان كه اشكالات خودش را داشت، رفع نمايد، همانطور كه فوقا اشاره كردم در مورد اشكالات و انتقادات بحث قبليمان بعدا نظر خودم را خواهم نوشت.
اگر بپذيريم كه جنبش توده اى سال ١٣٥٨ در كردستان ادامه انقلاب ٥٧ ايران و در شكل تدافعى آن و در جهت حفظ دستاوردهاى انقلاب ١٣٥٧ بود و اگر بپذيريم كه عامل پايدار ماندن  انقلاب در كردستان و همچنين نضج چنين جنبشى همانا عدم اعتماد به بورژوازى تازه بدوران رسيده جمهورى اسلامى بود و بپذيريم كه جنبش كردستان عرصه اى از ادامه انقلاب ايران بود در اينصورت بايد آنرا در چهار چوب اتفاقات بعد از انقلاب در ايران بررسى كرد.
واضح است جمهورى اسلامى بعد از ٢٢ بهمن سركوب انقلاب را تدارك و در دستور گذاشت و از همه مهمتر كردستان بود كه در آن شعله هاى انقلاب فروزان بود و پس از آن يورش اصلى خود را در ٢٨ مرداد ١٣٥٨ شروع و بعد از چند ماه مقاومت توده اى (مسلحانه و غير مسلحانه) از طرفى و نا آمادگى خود رژيم و عدم ثبات آن در مركز از طرفى ديگر، وادار به عقب نشينى شود و جنبش در موقعيت كاملا تعرضى قرار گرفت و حاكميت توده اى يكى پس از ديگرى در شهر و روستا كردستان بوجود آمد.  اين وضع چند ماهى طول نكشيد و رژيم در ادامه سركوب بقاياى انقلاب در ايران، حمله مجدد خودش را با برنامه تر و منسجم تر در بهار سال ١٣٥٩ آغاز كرد.  از ا ين مقطع به بعد ما شاهد به عقب نشينى واداشتن روزمره جنبش كردستان، يعنى با دور كردن پيشمرگان و نيروى مسلح در كردستان از مراكز قدرت خود يعنى شهرها و مراكز پر جمعيت و محورهاى اصلى و از ميان برداشتن ارگانهاى حاكميت توده اى و ميليتاريزه كردن و جايگزين كردن ارگانهاى سركوبگر خود، در كردستان و از طرفى يورش هر چه وسيعتر به آزاديها و حقوق دموكراتيك بدست آمده در سراسر ايران و هم چنين حمله به سطح معيشت كارگران و زحمتكشان در سراسر ايران و نهايتا حمله به سازمانها و ارگانهاى مبارزه و در سراسر ايران در ٣٠ تير ١٣٦٠ پروسه شكست انقلاب ايران شكل گرفت و بعد از مقاومت كوتاه در خارج كردستان و مقاومت جانانه و خونين و سنگر به سنگر با فاصله زمانى بيشتر در كردستان، شكست انقلاب ايران حتمى شد.
بنابراين صحبت از شكست دو عرصه مشخص ادامه انقلاب است، در عين حاليكه ميشود آنها را در يك پروسه گنجاند، اما در هر كدام بنا بر ويژگى هايشان افت و خيزهاى مشخصى را ميتوان ديد.
در ايران با از بين بردن ارگانهاى حاكميت توده اى و غصب دستاوردهاى دموكراتيك مردم مسير خود را طى كرد و نهايتا با حمله به سازمانهاى مبارز و احزاب سياسى و قلع و قمع كردن آنها به پايان رسيد و در كردستان نيز با تسخير نظامى شهرها و محورهاى اصلى و مناطق پر جمعيت و از بين بردن ارگانهاى حاكميت توده اى و سركوب وحشيانه توده هاى انقلابى و بيرون راندن سازمانها و احزاب سياسى از شهرها و از مراكز قدرت توده اى و جايگزين كردن ارگانهاى سركوبگر و ارتجاعى بجاى آن و در فاصله زمانى بيشتر از ساير نقاط ايران به پايان رسانيد. در اين پروسه مقاومت، ميان كردستان و ساير نقاط ايران به دلايلى تفاوت وجود دارد. در كردستان از ابتدا مقاومت وسيع، سنگر به سنگر، خونين و بدون توهم بود . در كردستان مقاومت بوسيله احزاب موجود در جنبش (كه از همان ابتدا دو جريان با  جهتگيريهاى متفاوت از هم وجود داشتند) به نسبتى سازمان يافته بود و دخالت و نقش جدى اين سازمانها سبب گسترش نفوذ و اعتبارآنها گشته و هر كدام بعنوان آلترناتيوى واقعى در ذهنيت توده ها نقش بست. در كردستان على الخصوص كمونيستها در اين پروسه مقاومت نقشى برجسته و حساسى را ايفا نمودند و همين دخالتگرى كمونيستى باعث گسترش اعتبار و نفوذ كومه له در ميان توده هاى وسيع كارگر و زحمتكش شد. در واقع جريان راديكال و انقلابى جنبش را سازمان داد و در عين حال با تحول بعداز كنگره دوم كومه له و مرزبندى با پوپوليسم يك جريان قوى كمونيستى با صف مستقل پرولترى را در جنبش تشكيل داد و بديل مسلح بودن كل تشكيلات و وجود نيروى پيشمرگ و نفوذ توده ايش قدرت دفاع از خود را در مقابل يورشهاى رژيم بعداز شكست جنبش توده اى را دارا بود.
بنظرم اين وضعيت واقعى كومه له در كردستان بود كه بعداز شكست جنبش توده اى وضعيتى كه بدليل دخالتگرى كمونيستى، جهتگيرى كمونيستى و پراتيك فعال با تكيه برپشتيبانى توده هاى زحمتكش كردستان كه حاصل فعاليت و مقاومتش بود، توان تبليغ و ترويج و حضور معينى را داشت، و دستاوردهاى تاكنونى را بدست آورده است. همانطور كه گفتم در دل پروسه مقاومت در كردستان دو جريان اساسى يكى متكى به خواسته هاى دمكراتيك و انقلابى پرولترى كه در كومه له نضج يافت و ديگرى با اتكا بر توهمات بورژوا ناسيوناليستى و ارتجاعى تودهاى عقب افتاده كردستان كه حزب دمكرات كردستان ايران آنرا نمايندگى ميكند، حزب دمكراتى كه بورژوازى ليبرال را با تمام خصوصياتش در كردستان نمايندگى ميكند و او هم بدليل مقاومت و دخالت فعال از نفوذ و اعتبار و قدرت دفاع برخوردار بوده است. بنابراين اگر قرار است از دو جنبش صحبت شود، يكى جنبش كومه له با ابعاد و خصوصيات خودش و ديگرى جنبش حزب دمكرات كردستان(حدكا) ، اولى جنبشى پرولترى با آرمانهاى سوسياليستى و دومى جنبش بورژوا ناسيوناليستى در وجود حدك، اولى متكى به خواسته هاى انقلابى كارگران و زحمتكشان و دومى متكى بر توهمات ارتجاعى و ناسيوناليستى اقشار عقب افتاده و ارتجاعى و ورشكسته كردستان، و اتفاقا اين يكى از دلايل اصلى رشد و گسترش جنبش اولى و افول دومى در اين چند سال نيز ميباشد.
بطور خلاصه منظور اينست كه وقتى صحبت از شكست ميشود  منظور شكست جنبش توده اى است و وقتى صحبت از برپايى جنبشى ميشود منظور جنبش توده اى است (نه اساسا جنبشى از نوع ديگر) اصطلاح جنبش را نه براى فعاليت يك حزب قدرتمند و مسلح (يا يك جنبش حزبى) كه همواره ممكن است بعنوان آلترناتيو مطرح باشد را بكار نبرده ايم. اين كافى نيست براى بيان يك جنبش توده اى حتى اگر مساله سياسى براى توده ها هم مطرح باشد كما اينكه در كل ايران هم ميشود چنين قضاوتى كرد هم سرنگونى جمهورى اسلامى خواست عمومى است و هم مسايل سياسى مطرح و هم احزابى هستند كه نفوذ و قدرت نيز دارند و يا داشتند، اما صحبت از جنبش توده اى در ميان نيست و آنچه ميبينيم اعتراضات و مبارزات پراكنده ۔۔۔۔ است. منظور ما در صحبتهاى قبلى اين بود يا حداقل من از موضوع اينرا مى فهمم.
اگر جمع بندى مختصرى بدهم باين ترتيب است: جنبش سال ١٣٥٨ در كردستان در همان پروسه شكست انقلاب ايران به شكست كشيده شد . حاصل شكست در كردستان بر خلاف ساير نقاط ايران، دو جريان يا دو حزب يا دو جنبش با دو جهت گيرى و با دو ايدٸولوژى كاملا متفاوت بود كه هر كدام قدرت دفاع از خود و تبليغ و ترويج و سازماندهى و حضور معينى براى اهداف خود داشتند، اهدافى كاملا متفاوت يكى انقلابى و با دورنماى سوسياليستى و ديگرى غير انقلابى و بعضا ارتجاعى .
در خاتمه با عرض معذرت از روده درازى هر چند از اول قصدم اين نبود ، ذكر نكته اى را لازم ميدانم و آن اينكه ملاحظه و نكته آخر نامه تان را قبول دارم و فكر ميكنم ما حتى ظرف مناسب را براى بحث تشخيص نداده ايم .من اگر اجازه بدهيد در مواردى كه بالا اشاره كردم و همنيطور چيزهاى ديگر در آينده نظراتم را برايتان خواهم نوشت.
باميد اينكه بى جواب نماند و شما بازهم برايمان بنويسيد. در ضمن رونوشت نامه را به رفيق سيد ابراهيم هم خواهم داد.
دستت را بگرمى ميفشارم
با سپاس و درود مجدد
  قربانت   جلال پنجوينى
٩  ٩  ١٣٦٥
 متن اسکن شده نامه

برگرفته از سایت آزادی بیان>>>>>>>   www.azadi-b.com